Author Archives: admin

«قربانیانِ نگون بخت»

▪ گردنبند مقدس ▪ مهرانگیز کار ▪ نشر باران؛ سوئد ۲۰۰۲؛  «گردنبند مقدس» یادها و نظرات مهرانگیز کار، حقوقدان سرشناس ایرانی، درباره کنفرانس برلین و پیشامدها و پیامدهای آن است. این کتاب شامل ۴۲ عنوان و سه ضمیمه است.

Posted in کتابگزاری | دیدگاه‌ها برای «قربانیانِ نگون بخت» بسته هستند

استغفرالله!

▪ تخت پولاد ▪ علی دشتی؛  کتاب «تخت پولاد» نخستین بار توسط نشر یغما در آبان ۱۳۵۳ در تهران چاپ و منتشر گشت. یغما در پیشگفتارش یادآوری می کند که «این نوشته در ۱۲ شماره مجله ماهانه خاطرات از ۱۵ دی ۱۳۵۰ … ادامه

Posted in کتابگزاری | دیدگاه‌ها برای استغفرالله! بسته هستند

«قصه سراسر خنده»

▪ خوانِ خرد ▪ لیلا شریفی ▪ خانه فرهنگی حافظیه؛ آلمان ۱۹۹۰؛  «خوان خرد» منظومه ای است کم حجم. در شرایطی که جهان و کشور ما دستخوش نابسامانی است و در کنار حجم مطالبی که درباره این نابسامانی ها نوشته و گفته می … ادامه

Posted in کتابگزاری | دیدگاه‌ها برای «قصه سراسر خنده» بسته هستند

یادداشت های مجنونخانه

بر گیجگاه ما زن، ای گیجی خِردها تا وارهد به گیجی این عقل زامتحانها ناقوسِ تن شکستی، ناموسِ عقل بشکن مگذار کان مزوّر پیدا کند نشانها مولانا به نازنین مادرکم و خواهرم لطیف یک روز سوم اینجا بیمارستان است. بیمارستان … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای یادداشت های مجنونخانه بسته هستند

خطابه نانوشته

■ پیرمرد آمد آنور نیمکت نشست. او در سایه نشسته بود و پیرمرد بر نیمه آفتابی نیمکت نشست و خواست تکیه دهد اما نیمکت چوبی زرد بی تکیه گاه بود. دستهای اش را بین زانوهایش گذاشت و آهسته از او … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای خطابه نانوشته بسته هستند

بتینا

■ تمام روز اول که بتینا همکارم را دیدم با خود فکر کردم شبیه کیست؟ شبیه کیست؟ دخترک روستای هفت هشت ساله بود و خدمتکار. یعنی کلفت بود. چقدر بتینا شبیه اوست. همان صورت گرد و سرخ و سفید. همان … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای بتینا بسته هستند

سوء تفاهم

■ آذرخانم چشمانش را به دنبال آزاده دختر کوچکش در فروشگاه چرخاند و او را دید که کنار طبقهای سبزی و میوه ایستاده بود و گریه می کرد. به سرعت به سویش رفت. روی دو زانو خم شد و در … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای سوء تفاهم بسته هستند

قاتل

ایستگاه اول مهرانگیز سوار اتوبوس شد. روی دماغش از بوی گند چین افتاد. نشست کنار پنجره و به مسافرها نگاه کرد. هیچ کدامشان شکل آدم نبودند. دختری دهان ماهی وارش را تند و تند باز و بسته می کرد و … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای قاتل بسته هستند

اسمی هم ندارد!

■ به او گفتم اسمی برای داستانش به خاطرم نمی رسد. دستهایش را به نشانه بی اهمیت بودن موضوع تکان داد و گفت: اسمی هم ندارد! هر چه را می گویم همین طوری بنویس. و همان طور که از پنجره … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای اسمی هم ندارد! بسته هستند

محسن

تقدیم به پدر و مادرم محسن یک من در یک دوران انقلابی به دنیا آمدم. دورانی که اکسیژن به مغزم نرسید و با این قد و هیکل و ریش و سبیل بچه موندم. نه، کمتر از یک بچه. شاید یک … ادامه

Posted in داستان, کتاب «یادداشت های مجنون خانه» | دیدگاه‌ها برای محسن بسته هستند