▪ مهرانگیز کار
▪ نشر باران؛ سوئد ۲۰۰۲؛
«گردنبند مقدس» یادها و نظرات مهرانگیز کار، حقوقدان سرشناس ایرانی، درباره کنفرانس برلین و پیشامدها و پیامدهای آن است. این کتاب شامل ۴۲ عنوان و سه ضمیمه است. مهرانگیز کار «گردنبند مقدس» را به خانم لوسیا بینن، منشی دوم سفارت هلند در امور مهاجرت و حقوق بشر، تقدیم کرده است که گویا در سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۱ به «فعالان مطبوعاتی، سیاسی و فرهنگی که تحت پیگرد قرار می گرفتند» از جمله خود مهرانگیز کار و خانواده اش یاری رسانده است.
کتاب با یک «توقف خیالی» از زبان «آزاده» دختر شانزده ساله مهرانگیز کار در ساعت ۱۷ و ۴۰ دقیقه روز سه شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۷۹ در کنار بستر بیماری مادر آغاز می شود. تقریبا یک سال از «کنفرانس برلین» که در آوریل ۲۰۰۰ برگزار شد، می گذرد. کتاب با استعاره و احساس شروع می شود و در چندین صفحه بعد به نکته اصلی می رسد: «تعریف ما از آزادی همان نیست که نسل های جوان را به خواستن بر می انگیزد. تعریف آنها از آزادی چنان نیست که ما به آن خو گرفته ایم. پنداری قرنها با هم فاصله داریم، نه سالها. جوانها با آنچه برای ما آشنا است و طی قرون به آن تن داده ایم، بیگانگی می کنند. تکفیر و توهین و در خفا زیستن را بر نمی تابند. به ریاکاری تاریخی که محصول بردباری تاریخی اجدادشان است، تن در نمی دهند».
لیکن در صفحات بعد می بینیم در جایی که یک ملت به «قربانی نگون بخت» یک نظام تبدیل شده است، «مادر» چاره ای جز «تن در دادن» نمی یابد: «در چنگال اهل ریا، من هم ریاکار شدم. شروع کردم به خوردن نان قندی. انگار چیزی از مکالمه آمر و مأمور نمی فهمم و گوسفندی هستم از گله گوسفندان». «قاضی مأمور» می خواست «حقوقدان» را «طبق قانون» محاکمه کند که چرا صدها کیلومتر آنسوی تر «حرفهای خیلی بدی» زده است. اصلا مهرانگیز کار در برلین چه می کرد؟
او و شانزده نفر دیگر رفته بودند تا به «افکار عمومی آلمان» بقبولانند که «اصلاح طلبان در صدد تغییر در سیاستهای داخلی و خارجی بر آمده اند». چرا؟ زیرا در آلمان مانند هر جامعه باز دیگر، افکار عمومی نسبت به سیاست خارجی دولت خویش و روابط آن با کشورهای دیگر باید قانع شده باشد. افکار عمومی آلمان نمی پذیرد که دولت آنها، چه سوسیال دمکرات باشد و چه دمکرات مسیحی، با حکومتهای خودکامه که حقوق بشر را زیر پا می نهند و «نقاط ضعف» دیگری مانند حمایت از تروریسم و تلاش برای تهیه سلاحهای کشتار همگانی دارند، دل بدهد و قلوه بگیرد و روابط نیکوی سیاسی و اقتصادی داشته باشد. پس چرا وقتی این «سفیران اصلاحات» بازگشتند، آنها را دستگیر کردند؟ زیرا افکار عمومی ایران و جهان متوجه شد که به غیر از «محافظه کاران» و «اصلاح طلبان» ایرانیانی وجود دارند که اساسا با این نظام مخالف هستند ولی هرگز سخنی از آنان نمی رود و دولت ایران و دولت «خارج» ترجیح می دهند وجود آنان را انکار کنند!
اینکه مخالفان کنفرانس می توانستند از برگزاری این «پروژه» به گونه ای دیگر علیه نظام اسلامی استفاده کنند، از بحث این کتابگزاری خارج است. ولی نتیجه به هر حال این شد که شرکت کنندگان کنفرانس برلین «چوب هر دو سر طلا» شدند و رانده از سوی مخالفان تبعیدی، پس از بازگشت به میهن، «گردنبند مقدس» یا همان شماره فلزی زندان به گردنشان آویخته شد. حقوقدان ۵۶ ساله و اکبر گنجی که مهرانگیز کار وی را «وجدان بیدار شده جمهوری اسلامی» می نامد، و تعدادی دیگر از شرکت کنندگان کنفرانس به زندان وارثان و زمامداران «انقلاب ایران» می افتند که مهرانگیز کار گمان می کند به «کجراهه» افتاده است.
مصلحت و ریا
گنجی از مهرانگیز کار می خواهد بنا به «مصلحت» در کنفرانس حجاب داشته باشد. کار می پرسد چرا؟ گنجی پاسخ می دهد زیرا «در این کنفرانس حجت الاسلام یوسفی اشکوری حضور دارد. اگر او در کنار شما بنشیند و بحث نواندیشی دینی را مطرح کند… باید هزینه سنگینی بابت بی حجابی شما تحمل کند». با اینکه اشکوری به مهرانگیز کار توصیه می کند که آزادانه عمل کند و حتا یادآور می شود که: «ممکن است آقای اکبر گنجی خودشان از خطرات محتمل که همنشینی با یک سخنران زن و بی حجاب در پی دارد، نگرانی خاطر داشته باشند» ولی مهرانگیز کار با حجاب در کنفرانس حاضر می شود. این حجاب در هزینه ای که اشکوری می بایست می پرداخت و به زندان می افتاد هیچ تأثیری نداشت! در عوض سبب شد تا مهرانگیز کار در برلین «هزینه» حجابش را بپردازد: زنیکه، روسری ات را بردار!
این «مصلحت اندیشی» زاده همان تفکر قدیمی است که مهرانگیز کار در آغاز کتابش آن را با تفکر آزادیخواهانه نسل جوان در تناقض می بیند. به راستی، آدمی در چه شرایطی به چیزی تن در می دهد که آن را قبول ندارد؟ دو حالت تصور پذیر است: یا تحت فشار و شکنجه و یا تحت «مصلحت اندیشی» و یا به گفته خود مهر انگیز کار «ریاکاری تاریخی». همین «ریاکاری تاریخی» است که کار را بدانجا می رساند که اکبر گنجی یا «وجدان بیدار شده جمهوری اسلامی» به مأموران اعتراض می کند که چرا وی را با «دو تا لائیک» (یعنی مهرانگیز کار و شهلا لاهیجی) در یک اتومبیل نشانده و از زندان به دادگاه انقلاب آورده اند!
پدران و پسران ریاکار
مهرانگیز کار در بررسی «اصلاحات» نیز دچار تناقض می شود. از یک سو می نویسد که نیروهای مخالف اصلاحات «به درستی فهمیده بودند اصلاحات به نظارت بر عملکردشان منجر می شود و می دانستند نظارت قاتل استبداد است» یعنی قاتل نظام جمهوری اسلامی است، از سوی دیگر می نویسد: «بچه هایی که می خواستند علیه اقتدار بی چون و چرای پدران خود قیام کنند و سهمی در قدرت به دست آورند، اینها تا حدودی عقل را میزان قرار داده بودند و می فهمیدند ادامه سیاست پدران و پدر خواندگان به سقوط نظام جمهوری اسلامی منجر می شود و در جریان این سقوط پدران و پسران هر دو زیان می بینند». یعنی «نیروهای مخوف» و «نیروهای اصلاح طلب» در حفظ نظام منافع مشترک دارند و در سقوط آن هر دو «زیان» می بینند و چون چنین است، پس در جایی که قرار شود «نظارت» به مرتبه «قاتل استبداد» فرا روید، این دو دست در دست یکدیگر در برابر آن خواهند ایستاد!
از آنجا که واقعیت متناقض است، نتیجه نیز چیزی جز تناقض نخواهد بود. کار می نویسد: «ظهور یک نیروی اصلاح طلب از درون قدرت، حتی با هدف حفظ نظام سیاسی، می توانست به سود مردم عمل کند و عبور از فراز و نشیبهای خطرناک را ممکن سازد». این ارزیابی نه حاصل یک تفکر علمی و عقلی، بلکه ثمره همان «ریاکاری تاریخی» یا «مصلحت اندیشی» است. آخر «حفظ نظام سیاسی» که نظامی خودکامه و فاسد است، با «اصلاحات» از درون همان نظام و از طریق دست پروردگان آن نظام چگونه ممکن است که حالا بتواند به «سود مردم» عمل بکند یا نکند؟! پاسخ این پرسش را تجربه و زمان نشان داد. امروز «پسران ریاکار و مصلحت اندیش» خود معترف شده اند که «اصلاحات» یک «پروژه» برای «حفظ نظام» و «پدران ریاکارشان» بوده و هست. هم اینک نیز در تدارک یک «پروژه» دیگر برای انتخابات مجلس هفتم و ایضا برای «حفظ نظام پدران و پسران» هستند. هشدار، که حقوقدانان و شاعران و نویسندگان یک بار دیگر به بازیچه این «پروژه» تبدیل نشوند!
«گردنبند مقدس» با پرداختن به هدف کنفرانس برلین و آنچه در آن پیش آمد، به نتایجی می رسد که نمی توان با آنها سر موافقت داشت و در عین حال اهمیتی هم ندارند! لیکن در یک مورد مهرانگیز کار به شدت اشتباه می کند. او تبعیدیان حاضر در کنفرانس را که با برگزاری آن مخالفت می ورزیدند، گذشته از آنکه ما نسبت به آنان و عقاید و رفتارشان در کنفرانس چه ارزیابی داشته باشیم، نه تنها با «حسین شریعتمداری»، گرداننده امنیتی کیهان تهران و غلام حلقه به گوش رهبر، برابر می داند، بلکه آنان را حتا «هورا کش» وی و «هیتلر» قلمداد می کند. مهرانگیز کار قضیه را چنین تصویر می کند: «حسین شریعتمداری در جایگاه میز گرد «ایران بعد از انتخابات» نشسته بود. تسبیح می انداخت، جای مهر روی پیشانی را پر رنگ کرده و به زبان آلمانی نعره می کشید و مثل هیتلر رجز خوانی می کرد. گاهی روی میز رِنگ می گرفت. کسانی به ساز او می رقصیدند. جمعیت ایرانی حاضر در جلسه برایش هورا می کشیدند»! حال آنکه مهرانگیز کار در این مورد می بایست بنا بر همان تعریفی که از آزادی در دیدگاه نسل جوان در آغاز کتاب خود ارائه می دهد، قاعدتا خود را به تبعیدیان نزدیکتر احساس کند تا «مصلحت اندیشانی» که وی را در این سفر همراهی می کردند.
باری، مهرانگیز کار هم مجبور می شود مانند دیگران در زندان کاغذ پر کند؛ قبول ندارند و خودشان برایش می نویسند و به مطبوعات می دهند. مصاحبه تلویزیونی می کند؛ قبول ندارند و به او می گویند که چه باید بگوید. همه جا پر از «پروژه» است. همه چیز «پروژه» است. پس از زندان و بازجویی و محاکمه «یک سال بعد خبر رسید احکام متهمین برلین در دادگاه تجدید نظر استان تهران نقض شده و متهمین از اتهام اقدام علیه امنیت ملی تبرئه شده اند». «پروژه» به پایان رسید! به گفته مهرانگیز کار بازجوی وی «آقا صادق در سال ۱۳۷۹ خبر داشت که ابتدا دادگاه بدوی علیه ما حکم سنگینی صادر می کند بعد در سال ۱۳۸۰ یک دادگاه نمایشی تشکیل می شود و حکم مرحله بدوی را می شکند»! گردنبند مقدس را که پیش از این بر گردن هزاران دگراندیش گمنام آویخته شده بود، بر می دارند تا به گردنهای دیگر بیاویزند.
جای آن نیست که به همه نکاتی که مهرانگیز کار در «گردنبند مقدس» مطرح می کند، پرداخت. لیکن یک پرسش او را نمی توان بدون پاسخ گذاشت. کار می پرسد: «اگر ما تبهکار بودیم چرا باید آزاد می شدیم؟ اگر بی گناه بودیم چرا زندانی و محکوم شده بودیم؟» این پرسش را در نظام اسلامی پاسخی جز «پروژه سازی» نیست. پاسخ ما اما ورای جمهوری اسلامی و پروژه های آن است:
ما همگی «قربانیان نگون بخت» تبهکاری و بیگناهی خود هستیم: تبهکاریم زیرا تبهکارترین نظام تاریخ و جهان را بر روی کار آوردیم؛ بیگناهیم زیرا فقط آزادی می خواستیم!
الف. ب. سپتامبر ۲۰۰۳