▪ لیلا شریفی
▪ خانه فرهنگی حافظیه؛ آلمان ۱۹۹۰؛
«خوان خرد» منظومه ای است کم حجم. در شرایطی که جهان و کشور ما دستخوش نابسامانی است و در کنار حجم مطالبی که درباره این نابسامانی ها نوشته و گفته می شود، اشاره به این منظومه کوچک که از طنز و شیرینی ویژه ای برخوردار است، شاید بتواند دست اندوه را پس زند و لبخندی بر لبها بنشاند.
ایرانیانی که به موسیقی آذربایجانی علاقه دارند، با نام لیلا شریفوا و آوای مخملین او آشنا هستند. چه بسا آن زمانی که نوارهای آواز او در ایران به فروش می رسید و لیلا شریفوا در اوج شهرت خود بود، کسی نمی دانست که وی ایرانی است.
او در سال ۱۳۰۹ در مشهد به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی را در همین شهر گذراند و در سال ۱۳۲۹ به اتحاد جماهیر شوروی رفت و در شهر دوشنبه پایتخت جمهوری تاجیکستان ساکن شد. موسیقی را در این شهر فرا گرفت و در سال ۱۳۴۵ مقیم آذربایجان شوروی شد. لیلا شریفی در سال ۱۹۸۴ شوروی را ترک گفت و ساکن آلمان غربی گشت.
ناصر کنعانی در پیشگفتاری بر «خوان خرد» می نویسد: «لیلا به دلیل ذوق و قریحه ذاتی که در زمینه موسیقی و عشق و علاقه مفرطی که به ادبیات فارسی و آذری دارد، مسیر زندگی خود را تعیین کرده است… هنر آواز و ترانه خوانی را هنر اصلی خود قرار داده و با داستانسرایی و شعرگویی خود را به طریق تفنن مشغول می دارد… اصولا لیلا اجراکننده فلکلورها و ترانه های خاورزمین است و آشنایی او به چند زبان و لهجه های مختلف به ترانه های او حالت مردمی می بخشد و به همین مناسبت مردم او را پرستوی شرق نامیده اند».
لیلا شریفی در «خوان خرد» از زبان خوراکهای ایرانی به صفات خوب و بد انسان می پردازد.
ماجرا از این قرار است که از زمان قدیم «پلو» سلطان خوراکیها بود و بر صدر سفره می نشست و خورش ها چون نگین او را در بر می گرفتند. این سلطان ۹ وزیر داشت: قرمه سبزی وزیر ارشاد، قیمه وزیر اطلاعات، خورش بادمجان وزیر کشور، خورش بلوط وزیر جنگ یا دفاع، خورش کدو وزیر عدلیه یا دادگستری، خورش آلو وزیر امور خارجه، خورش کرفس وزیر مخابرات، خورش ریواس وزیر مالیه یا دارایی و خورش فسنجان وزیر فرهنگ و هنر بودند.
پلو حرمسرایی داشت که سوگلی آن شربت سکنجبین بود و اگر می دید که سلطان به شربتهای دیگر نظر لطف دارد، او را نفرین می کرد:
گر که شه لطفی نمود بر شربتی از حسادت می گزیدی او زبان
در دلش آهسته می گفت روز و شب مرده ات بینم بر آن تخت روان
عشق شاه اما شربت به بود. ولی «قصه سراسر خنده» لیلا درباره شاه و حرمسرا و عشق او نیست.
ماجرا زمانی شروع می شود که خوراکها بر سفره به خودستایی و لافزنی می پردازند. آنکه خودستایی می کند، با لافزنی دیگران مورد اعتراض قرار می گیرد. حلیم و جوشواره و آش رشته و آبگوشت و کوفته و شیربرنج و شله زرد و اشکنه و تاس کباب و کباب و کوکو و دلمه و حلوا به جان هم می افتند و داد کله پاچه را در می آورند. کله پاچه در واقع نقش همان افرادی را دارد که سر می برند و زبان از حلقوم بیرون می کشند! ولی از او هم کاری بر نمی آید و خبر به گوش سلطان یا همان پلو می رسد. پلو وزرا را توبیخ می کند و دستور بگیر و ببند می دهد. ولی نان به میدان می آید و توصیه می کند که پلو راه گسترش فرهنگ و هنر و تأمین امنیت و آبادی سفره یا همان مملکت را در پیش گیرد.
نان با یادآوری توانایی ها و ضرورت وجود هر کدام از خوراکها آنان را به صلح و دوستی دعوت می کند. سفره خودستایی و لاف و گزاف جای خود را به «خوانِ خرد» می دهد. خوراکیها در پایان، پرچمی با نقش نان بر می افرازند.
اینک چند نمونه برای اینکه دریابید که لیلا شریفی چگونه خوراکهای سنتی ایرانیان را به زبان شیرین شعر به جان هم می اندازد و در انتهای قصه سراسر خنده خود پیام صلح و همیاری می رساند.
کوفته به خودستایی آبگوشت چنین اعتراض می کند:
تو غذا نیستی شکم پر می کنی در درون معده قرقر می کنی
گوشت کوبیدت بسی نفخ آور است بادها در روده ها پر می کنی
و خود چنین لاف می زند:
باز اگر من ادعا دارم بجاست در جهان چون من خوراکی در کجاست؟
چاق و گرد هستم، تپل، هم با مزه هر که حسنم را نبیند بس خطاست
شیر برنج که این سخنان کوفته را می شنود، از حال می رود:
شیربرنج چون این شنید از خود برفت غش نمود و پهن شد وا رفت و رفت
مشت و مال می دادنش همسایگان گه بخود آمد گهی از حال رفت
جالب اینجاست که لاف و گزاف خوراکها به خواص، ترکیبات، کاربرد و شکل آنان طعنه می زند. مثلا اشکنه به شله زرد که معمولا برای نذر و خیرات تهیه می شود می گوید:
جنبل و جادو خرافات می کنی هر چه احمق هست، همه مات می کنی
و یا دلمه چنین خودستایی می کند:
دلمه هستم من بسی با عزتم هم نجیب و پاکم و با عفتم
زیر چادر کس نبیند روی ما چون تعصب دارم و با غیرتم
کوکو از این ادعاهای دلمه به خشم آمده و می گوید:
جا نماز آب می کشی ای بی حیا ما ندانیم تو که هستی از کجا؟
تو به زیر چادر رنگا برنگ بس نمایش داده چون شهر فرنگ
هر زمان رو را بگیری در نقاب وان دگر جا را نمایی آفتاب
راست این است که قصه کوتاه و سراسر خنده لیلا شریفی پیش از آنکه ماجرای خوراکهای ایرانی باشد، می تواند حکایت آشپزان آنها باشد!
الف. ب. تیر ۱۳۸۲