این سایت از سال 2001 با شماست
سخنرانی در دهمین کنگره حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)
سخنرانی در دومین کنگره سکولاردمکراتها
گفتگوی سیروس ملکوتی با الاهه بقراط
گفتگوی سیروس ملکوتی با الاهه بقراط و اختر قاسمی
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت…
ارغوان، شاخه همخون جدامانده من…
-
از هفته های گذشته
-
چرا برخی روزنامههای جوامع باز نخواستند «شارلی» باشند؟!
تو را به خدا، بخندید! - مشکلات «اطلاعاتی» روزنامهنگاری در استبداد و در تبعید
- در ستایش زیبایی
- ایران: حیثیت انسان از تعرض مصون نیست؛ گزارش برنامهای از سوی همگرایی پایدار ایرانیان (همپا) در برلن
- تحمّلِ دشوار و طاقتفرسای آزادی
- ما با انکار یکدیگر هرگز به انکار استبداد نخواهیم رسید بلکه حاملان آن خواهیم شد!
- داعش از آسمان نازل نشده! (هانس کریستف بوخ / فرانکفورتر آلگماینه)
- حرف و هدف، هنوز همان حرف و هدفِ جنبش مشروطه است!
- به نام شمشیر (لئون د وینتر / فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ)
- خطرِ اسلام؟ (راینر هرمان / فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ)
-
چرا برخی روزنامههای جوامع باز نخواستند «شارلی» باشند؟!
کتاب «زنانه»
داستان نخست: چرا زنانه؟
چرا «زنانه»؟ مثل حمام زنانه؟ نه! مثل شبانه، عاشقانه! با تمامی راز و رمزهای نهفته در آن. آن را به عمد و آگاهانه انتخاب کرده ام، زیرا همواره به کلمات، صفات و مفاهیمی که به زن مربوط می شوند، به … ادامه
خودکشیِ یک زن
با یاد غزاله علیزاده و گلناز اعظمی چون توانستم ندانستم، چه سود چون بدانستم، توانستم نبود عطار اولین بار که به فکر خودکشی افتادم، بچه بودم، خیلی. مادرم کتکم زده بود و من به شدت دردم آمده بود. پشتم می … ادامه
انتقام و محاکمه یک زن
چون برآمد صدهزاران قرن بیش قرنهای بی زمان نه پس نه پیش عطار انتقام – – من شوهرم را مسموم کردم. من بی گناهم. – – خانم! سخنان شما متناقض است. اگر شما اقرار می کنید که همسرتان را مسموم … ادامه
طرح های مدادی: La Liberté
■ وقتی مامان می آمد مرا بغل کند، نیم خیز می شدم. چقدر دوست داشتم همیشه توی بغلش باشم. روی لب هاش ماتیک کم رنگ می مالید. توی خواب، یا صبح که بیدار می شد، لب هاش همیشه همین رنگ … ادامه
طرح های مدادی: یک طنز جدّی
چه جدی بودن ابلهانه ای* وقتی در جوانی عاشق دختر همسایه مان شدم، مادرم مثل شمر ذی الجوشن بین ما ایستاد و گفت که من لیاقت بهتر از او را دارم و او برایم کم است. بعدها وقتی عاشق دخترعمویم … ادامه
طرح های مدادی: قصه تاریک
اندیشه ها را توان آن نیست که نیازهای جسم را برآورند مگر آنکه تن بیندیشد. جان را که گم کنی و تن را که بیابی تعادل عمیق تری آغاز کرده ای* هنوز کفش های گنده کوه به پام بود که … ادامه
طرح های مدادی: قصه رنگی شب
گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود چنانکه پای مرد به گِلزار فرو شود، پای من به عشق فرو می شد. عطار؛ تذکره الاولیا؛ ذکر بایزید بسطامی عبایش را روی شانه انداخت. در قاب پنجره … ادامه
چشم، زن و دیگران
در معمولی به دیده حیرت نظاره کن!* چشم، پاهای ظریف زنی را از پشت می پاید. کناره های کفش سیاه تا قوزک های کوچک زن که در جوراب نازک سیاه فرو رفته اند، بالا آمده است. چشم از قوزک پا … ادامه