فراموشتان نمی کنیم!

کتاب «یادنگاره های زندان»▪ یادنگاره های زندان

▪ سودابه اردوان

▪ سوئد ۱۳۸۲؛

 «یادنگاره های زندان» مجموعه ای است از خاطرات و نقاشیها و گلدوزیهای سودابه اردوان از هشت سال زندان در یکی از سیاهترین دوران عمر جمهوری اسلامی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ خورشیدی. عکسهایی نیز از ماکتی که از زندان پس از آزادی تهیه کرده و زندانیان را در حالات مختلف نشان می دهد، در این کتاب به چاپ رسیده است. کتاب علاوه بر مقدمه و نکاتی درباره چگونگی شکل گیری آن، ۳۵ عنوان را در بر می گیرد که با دستگیری نقاش جوان آغاز و با آزادی وی پایان می گیرد.

بهتر می بود که در تنظیم کتاب، نثر، خط و قطع آن دقت بیشتری به کار می رفت. اگرچه همه اینها به سلیقه باز می گردد، ولی می شد سلیقه بهتری به خرج داد. گذشته از تصاویر کتاب، یکی دیگر از امتیاز «یادنگاره های زندان» این است که در فضای همان دوران و از زبان همان دختر جوانی نوشته شده که به راهی که در پیش گرفته بود، ایمان داشت. این امتیاز سبب می شود که نویسنده فضای واقعی آن دوران را تصویر کرده و سر خواننده را با تحلیلهایی که خود در تجربه های بعدی به دست آورده است، به درد نیاورد.

نخستین تصویر کتاب عکسی است از مادر سودابه که زیر فشار روحی قتل عام ۶۷ سکته کرد و پس از مدتی درگذشت. سودابه با این تصویر و تقدیم کتابش به پدر و مادرهای همه زندانیان سیاسی که در تمام این سالها رنج کشیده اند، از آنان سپاسگزاری می کند.

با آنچه در این «یادنگاره» می خوانیم بیگانه نیستیم. تا کنون کتابهای زیادی به ویژه از سوی زنانی که در زندانهای جمهوری اسلامی اسیر بوده اند، منتشر شده و کسانی که آنها را خوانده اند، نه تنها حوادث مشابهی را در آنان می یابند، بلکه حتا با اسامی آشنایی روبرو می شوند که یا اعدام شده اند، یا خودکشی کرده اند، یا به بیماریهای روانی دچار شده اند، یا تواب گشته اند و یا آزادی خود را باز یافته اند. آنچه اما این «یادها» را از تمامی کتابهای دیگر متمایز می سازد همانا «نگاره های» آن است. سودابه نه تنها زندانیست، بلکه نقاش نیز هست. او این استعداد را دارد تا هر آنچه را می بیند به روی کاغذ تصویر کند و این امکان را دارد که هر بار که مجبور به از بین بردن آنها می شود، دوباره بازسازیشان کند و یا پس از آزادی نگاره ها را از یاد خود بیرون کشیده و دوباره ثبت کند. «یادنگاره های زندان» عمدتا یا مربوط به دو سال آخر دوران زندان سودابه است که توانسته اند از دست زندانبانان و توابها جان سالم به در برند و یا بازسازی یادهایی که بر جای مانده اند.

سودابه که اهل تبریز است می نویسد: «خانه ما فضایی سرد و بسته داشت. پدرم با اخلاق مستبد عرصه را بر من و سه برادرم تنگ کرده بود. مادرم بیشتر از همه زیر فشار بود». او در کودکی در محیطی بدون تفریح و سرگرمی و به دور از چشم پدر و مادر به نقاشی پناه برد. در دوران دبیرستان در مسابقات نقاشی استان و سپس کشور اول شد. بعدها در دوران دانشجویی از راه نقاشی مختصر درآمدی داشت. شروع تحصیلات دانشگاهی در تهران برای او آغاز مبارزه و «کسب آگاهی سیاسی» بود. اما تازه یک سال از «مبارزه» و «کسب آگاهی سیاسی» سودابه گذشته که انقلاب پیروز می شود. او از «اینکه دیکتاتوری شاه در هم شکست» شاد بود ولی «از هجوم افکار تند مذهبی» احساس نگرانی می کرد و نمی دانست این انقلاب «پیروزی است یا شکست»؟! با این سخنان در می یابیم که سودابه به جنبش چپ پیوسته و هنگامی که ماجرای دستگیری خود را تعریف می کند می فهمیم که به چریکهای فدایی اقلیت گرایش داشت.

او را می برند و نمی دانند که نقاشی را با خود در هزارتوی زندانهایشان همراه کرده اند که از همه چیز تصویربرداری می کند. از همان آغاز سودابه سعی می کند صحنه ها را در ذهن خود ثبت کند. می نویسد: «صحنه ها هر روز و هر ساعت زیادتر می شوند و احساس می کنم حال خودم نیز تبدیل به یکی از این صحنه ها شده ام».

آنچه از این پس می خوانیم، شرح بی پایانی از ددمنشی رژیمی است که هر بار در خاطرات زندانیان تکرار می شود: محدودیتهای بهداشتی، کمبود غذا و تغذیه ناسالم، سلولهای تنگ و بی خوابی، توابها، بازجویی، محاکمه، توهین،  کتک، شکنجه، اعدامهای نمایشی، اعدام، اعدامهای دهه شصت!

لیکن آنچه می بینیم، یادآور فضایی غیر انسانی و پلید و چهره هاییست که در سکوتی غم انگیز به سرنوشتهایی تن داده اند که دیگران برایشان رقم زده اند. گاه در این فضای موهوم به ناگهان قله ای پوشیده از برف، گلی صحرایی و یا آهویی خرامان زیبایی زندگی را یادآوری می کند. درست مانند روزنه ای که شکوه زیستن را در برابر چشم می گستراند: «روزی از شکاف کوچک در آهنی بزرگی که همیشه نیز بسته بود، چشم انداز بیرون را کشف می کنیم. شکاف حدود یک یا دو سانتی متر است، اما از میان آن می توان دشت بزرگی را دید که سر تا سر سبز است، با طراواتی بهارانه  از نم نم بارانی که در حال باریدن است… نوبت می گیریم و با ولع تمام بار دیگر بیرون را نگاه می کنیم». در چنین شرایطی است که کبودی ضربات کابل حتا انسان را قشنگ می کند: «مقابل دستشویی آینه های بزرگ است. بعد از دو سال اولین بار خودم را در آینه هایی واقعی می بینم. از دیدن خودم احساس خوبی به من دست داده است… احساس می کنم قشنگ شده ام، اما چطوری؟ دقت می کنم. درست بالای چشمم جای کبودی ضربه کابل است، مانند کسی شده ام که خود را آرایش کرده است».

ولی نقاشی که رنگ و  وسیله ندارد، چگونه می تواند نقاشی کند؟! سودابه هر کاغذی را که به دستش می رسد، به قطع شش در چهار تقسیم و آنها را پنهان می کند. قلم مویی را که از موی خود ساخته به درون رنگی که از چای خشک به دست آورده فرو می برد. هر ابتکاری به خرج می دهد تا بتواند نقاشی کند، اگرچه می داند آنها را از او خواهند گرفت. می نویسد: «یک روز شوق نقاشی حسابی به سرم زد اما هیچ وسیله ای برای نقاشی نداشتم… از هواخوری مقداری برگ به داخل بند آوردم. آنها را در انگشتانم می چلاندم و با آبش نقاشی می کردم. تجربه جالبی بود. طرحهایی که می کشیدم خوب از آب در آمد. دیدم باز توابها به من نگاه می کنند. شروع به راه رفتن جلو من می کنند تا ببینند که آیا مداد در دست دارم! می دیدند که دستم خالیست، اما باز هم داشتم طراحی می کردم!» روز بعد توابها دفتر مینیاتوری او را می دزدند. زندانبانان کارهای دستی زندانیان را «ضبط» می کنند. مطمئنا بسیاری از این آثار که در نوع خود بی نظیرند زینت بخش خانه بازجویان و شکنجه گران و حاکمان شرع شده است.

سودابه اردوان دو بار محاکمه و  هر بار به دو و سه سال زندان محکوم شد. عملا هشت سال در زندان ماند. در اواخر سال ۶۷ تصمیم گرفت تعهد نامه ای را امضا کند و آزاد شود تا پیش از مرگ مادر به تبریز بازگشته و در کنار او باشد: «سرشکسته رو به ساحل می روم. جلو مردان زشت، آن زندانبانان عاری از هر حس انسانی، تعهد نامه ام را امضا می کنم».  متن تعهد چنین است: «تعهد می کنم که با هیچ گروهکی فعالیت نکنم و اگر کردم به اشد مجازات محکوم شوم». این تعهد اما چه اهمیتی می تواند داشته باشد هنگامی که زندانبانان از آینده خویش بیمناکند؟ یک بار حاجی داوود به زندانیان گفته بود که می داند زندانیان آرزوی مرگ او و سرنگونی رژیمش را دارند و خودش آن را بر اساس تجربه خود چنین تصویر کرده بود: «خلق قهرمان میریزن دم در زندان، برای اینکه زندانیها رو آزاد کنند. همه تون با خوشحالی اولین کاری که می کنین چیه؟! آ آ آ… چادراتونو از پشت سر پرت می کنین زمین. خوب، حالا بعدش چه کار باید بکنین؟ آها، حمله کنین به من و گوشتامو تکه تکه کنین. خوب استخونامو چه کار می کنین؟… می ریزین تو دستشویی…» حاج داوود اما بر اساس فرهنگی که در آن پرورش یافته است، آینده خود و «همرزمانش» را ترسیم می کند و نمی داند در مقابله با چنین فرهنگی است که آن تعهدنامه ها و آن مصاحبه ها را پشیزی ارزش نیست. کاش سودابه اردوان زندانبانان و شکنجه گران را نیز در «یادنگاره های زندان» ثبت می کرد زیرا پس از هر فاجعه ای، تاریخ نه قربانیان را فراموش می کند و نه مسببان و آمران و عاملان آن را. از همین روست که آرزو می کنیم زمامداران رژیم اسلامی و مزدورانشان سالم و زنده بمانند تا روزی مانند صدام حسین و گردانندگان دستگاه مرگبارش پاسخگوی اعمال پلید خود باشند و از همین روست که ما هیچکدام، نه قربانیان و نه مسببان فاجعه را فراموش نمی کنیم!  

الف. ب. آبان ۱۳۸۲

Share
This entry was posted in کتابگزاری. Bookmark the permalink.

Comments are closed.