«ای اُمّتِ احمق!»

میرزا آقاخان کرمانی▪ سه مکتوب

▪ میرزاآقاخان کرمانی؛

 «سه مکتوب» شامل سه نامه طولانی از فردی خیالی به نام کمال الدوله است که به شاهزاده ای خیالی نوشته می شود. میرزا آقاخان در مکتوب نخست به وضعیت نکبت بار و ویران ایران می پردازد. در مکتوب دوم از آثار ملا محمد باقر مجلسی و احادیث خرافی به اصطلاح علمای اسلامی سخن می گوید. در مکتوب سوم و «مکالمه سوسمارالدوله و کلانتر» به فرهنگ خشونت، کشتار بابی ها و فساد ساختار سیاست پرداخته و این همه را با فرنگ مقایسه می کند.

قد بر افراشتن در برابر این گوسفندوارگی یکی از نکات کلیدی «سه مکتوب» و تفکر آزادی خواهانه میرزا آقاخان کرمانی است.

 هزار و دویست و هشتاد سال

برگزیدن فرازهایی از «سه مکتوب» برای نقل در این نوشته بسیار کار مشکلی بود، چرا که هر بخش از این اثر برای ایرانیان صد و پنجاه سال پس از میرزا آقاخان کرمانی که به پدیده ای به نام «جمهوری اسلامی» دچار گشته اند، خواندنی و مایه عبرت است، البته اگر چشم بصیرتی وجود داشته باشد.

میرزا آقاخان کرمانی که در روستایی دورافتاده از نواحی کرمان و در خانواده ای مؤمن و در دوران شکوفایی اندیشه های آزادی خواهانه و مترقی در اروپا به دنیا آمد بارها به «هزار و دویست و هشتاد سال» شیوع خرافات اسلامی در ایران اشاره می کند و در تناقضی سزاوار درک گاه اعراب را مسبب آن می داند و گاه «حماقت و خریت» خود ایرانیان را دلیل می آورد. او که تقریبا در هر بند شاهزاده خیالی خود، جلال الدوله را خطاب قرار می دهد می نویسد: «ای جلال الدوله… به جان تو اگر یک جلد کتاب بحارالانوار [مجموعه ای ۲۴ جلدی از ملا محمد باقر مجلسی آخوند دوره شاه سلطان حسین صفوی] را در هر ملتی انتشار بدهند و در دماغ های آنان این خرافات را استوار و ریشه دار دارند دیگر امید نجات از برای آن ملت مشکل و دشوار است. حالا تصور فرمایید که هر گاه بیست و چهار جلد از این قسم کتاب در ملتی منتشر شود و منکر آنها را هم کافر بدانند دیگر حال آن ملت چه خواهد بود».

میرزا آقاخان خود درس طلبگی خوانده و در علوم اسلامی تحصیل کرده بود. هم او در «سه مکتوب» چنین اندرز می دهد: «از طایفه آخوند و ملا بر حذر باش که اگر دوست باشند مالت را می خواهند و اگر دشمن شوند خونت را می خورند». او بسیاری از آثار علوم اسلامی را «موهومات» و «آش شله قلمکار» می خواند  و می گوید که خود او از «پزندگان این آش» بوده است و «هر که از این آش خورَد گرسنه و پریشان و فقیر و سرگردان مانَد». او اسلام آغازین را «دختر چهارده ساله» و زیبا و دلربایی می داند که در دوران وی به هشتاد سالگی رسیده و جز زشتی و چروک و کمر خمیده و حماقت و سستی و کسالت ندارد و از همین رو «امت اسلام… امروز ارذل و اذل تمام امم و ملل و مذاهب و مخل عالم است».

میرزا آقاخان «اعراب» را «یک مشت عرب لختِ کو برهنه وحشی گرسنه بی سر و پا» می نامد که «یک هزار و دویست و هشتاد سال» است که ایران را بدبخت کرده و به روزگار سیاه نشانده اند. او حتا هنگامی که از فردوسی گفتاوردی نقل می کند، خود در میانه شعر می افزاید: «این عرب های وحشی» و بعد خونریزی و سودجویی و عقب ماندگی ایشان را از زبان فردوسی ادامه می دهد. میرزا آقاخان از این هم فراتر رفته و می نویسد: «به تکلیف سعد وقاص دین اسلام را که محمد برای عرب آورده بود قبول کردیم نظر به وعده های او بایستی در دو عالم به شاهی  شادی بوده باشیم. از عالم آخرت که هنوز خبر نداریم، حرفی است که سعد وقاص و یک مجمع نسناس دیگر به توهم گفته اند. بیاییم به عالم دنیا، از هجرت تا این زمان بخصوص از استیلای عرب و قبول کردن اسلام تا یومنا هذا چه مصیبت و چه بلاها و محنت و رنج و مشقت در هیچ جای عالم بر هیچ طبقه بنی آدم این قدر عذاب و مصیبت نازل نشده». او با نفرت به اعمال اعراب در ایران می نگرد و از هر منطقه و دوره مثالی در باره شقاوت های آنها می آورد. برای نمونه از هشام ابن عبدالملک نام می برد که پس از فتح مازندران قسم خورده بود که با خون اهالی آنجا آسیابی را به حرکت در آورده، گندم آرد کند و نان آن را بخورد. هنگامی که به او خبر می دهند که خون پس از سرد شدن لخته می شود و نمی تواند آسیاب را بگرداند، می گوید: «خلاق قَسَم، ضد شرع است و من خلاف قسم نمی کنم»! به این ترتیب «خو بسیار تازه به آب گرم بی اندازه مخلوط کردند و آبها را از خونها به راه انداختند و گندم آرد ساختند، نان پخته زهر مار کرد تا خلاف قسم نکرده باشد»!

میرزا آقاخان دین محمد را مناسب احوال «ملت عرب وحشی که مشتی شترچران بیابانگرد و حیوان شریر خونخوار بربر و گرسنه پابرهنه سوسمارخوار» بودند مناسب می داند و نتیجه می گیرد: «هر پیغمبر و فیلسوف که در ملتی مبعوث می شود کمر همت بر اصلاح آن امت می بندد، امراض طاریه و اخلاق و عیوب فاسده آن ملت را به نظر دقت می آورد». از همین روی تأکید پیغمبر بر طهارت و نظافت و وضو برای آن اعراب «پر چرک و خاک» بوده است و نه برای کسانی که هر روز حمام می کنند و همواره نظیف هستند و می نویسد: «این قرارها پیداست برای شخص بادیه نشین و تعلیم طهارت و شست و شوی شترچران است… و کجا دخلی به دین دارد… که امروزه تمام علمای ایران عمر خود را در کیفیت وضو و غسل و شکیات و سهویات و مبطلات و واجبات و مقارنات نماز صرف کرده اند و مابین سنّی و شیعه یک هزار سال است گفتگو در وضو است که آیا تا مرفق باید بشویند یا از مرفق…» او معتقد بود که این جماعت «احمق» مقصود پیغمبر را خوب نفهمیدند وگرنه تا این اندازه اختلاف نمی داشتند.

 از زبان پیامبر

گذشته از فراگرد تحول فکری میرزا آقاخان که او را از یک طلبه به آزادی خواهی مبدل می سازد که سر در راه آزادی و مبارزه با خرافات می بازد، بازتاب شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دوران وی در «سه مکتوب» نقش برجسته ای دارد.

میرزا آقاخان در متنی طولانی و بس مستدل پیامبر اسلام را در برابر «علمای بی علم و عمل» و «حکمای خالی از حکمت» و «عرفای بی معرفت» قرار می دهد که در دین وی و آیین اسلام یاوه سرایی کرده اند. او از زبان پیامبر این جماعت را لعنت کرده و از ایشان می پرسد: «کدام علوم حقوق رانوشتید و کدام قانون معامله را به عدالت تحقیق کردید. کدام علم با فایده را تأسیس کردید. کشف کدام مجهول را سبب شدید. منفعت و فایده شما برای اسلام و مسلمانان چه بود جز این که در مسائل فرعیه آنقدر سخن گفتید و خرافات به هم بافتید و اختلافات نمودید که اصل و فرع هر دو از میان رفت و جنس و فصل بی اصل و مهمل شد… ای فقهای بی فقاهت، مسئله طهارت و نجاست که اینقدر قابل ریش جنبانیدن و زنخ زدن نیست».

میرزا آقاخان از زبان پیامبر است که به دروغگویی ها و خرافه پروری های فقها اعتراض می کند و می گوید: «امام حسین که به مسافت سیصد قدم نتوانست خود را به شط فرات رساند و آب بنوشد چطور به طرفه العین می رود به هندوستان و قیس هندی را از چنگال شیر رهایی می دهد»! و از زبان پیامبر است که امت اسلام را «احمق» می خواند: «ای امت احمق! جنگ علی و ابوبکر و دشمنی طلحه و زبیر و خونخواری عایشه و نفرین های فاطمه و به کوفه رفتن امام حسین جزو سیاست مدن و مسئله ملکی و نزاع شخصی است چه ربطی به دین و آیین مقدس اسلام دارد؟»

این بخش از مکتوب اول، به نثر روشنفکران دوران قاجار، چنان شیرین و روان نگاشته شده که در تمام «سه مکتوب» جای ویژه ای می یابد. همین بخش در عین حال عنوا «مرتد و کافر» را که به اصطلاح علما و فقها به میرزا آقاخان نسبت می دهند، بی پایه می سازد چرا که میرزا آقاخان این «علما» و «فقها» را رد می کند و نه دینی را که به آن اعتقاد داشت.

تو گویی میرزا آقاخان کرمانی بیش از یک سده پیش این سخنان را از زبان پیامبر اسلام به حاکمان کنونی ایران و نیز طالبان افغانستان و دیگر ممالک عقب مانده مسلمان می گوید: «ای واعظان غیر متعظ، منبر که تخت پادشاهی و اریکه سلطنت و بزرگواری من است که امروز در دست شما ناکسان افتاده… ای پادشان اسلام، ای ظالمان ستمکار، ای جفاکاران خونخوار، ای بی دینان نابکار، امت من که امانت خدا و ودیعت حق تعالی بودند چقدر خون ناحق که از ایشان ریختید. چقدر جور و ستم و عذاب و شکنجه و ظلم و تعدی و تطاول و درازدستی بر آنان روا داشتید. اینک شهرهای خراب مسلمانان گواه ستم های بی پایان شماست. مردم دربدر فقیر و پریشان شاهد صدق ظلم های شمایند. ممالک ایشان را ویران، مردان را مرده گورستان، اطفال را دسته یتیمان، زنان آنان را زمره بیوه زنان ساختید… آه که چه ستمکاران نابکار و چه جفاکاران حیله شعار بودید. در ایام سلطنت شماها اسم عدالت که اساس اسلام بر آن بود گم شد و رسم انصاف و داد که در دین من شهرت آفاق بود قصه و افسانه ورد زبان مردم گشت».

 زنان در سه مکتوب

میرزا آقاخان ازدواجی ناموفق داشت و شاید به همین دلیل خواهان معاشرت و آشنایی زنان و مردان پیش از ازدواج بود.

او بارها به مشکل مستوری و مهجوری زنان اشاره می کند و از جمله می نویسد: «زنان ایران نه تنها در نظرها خفیف و بی وقار و حقیر یا ذلیل و ضعیف و مانند اسیرند، بلکه از هر دانشی مهجور و از هر بینشی دور و از همه چیز عالم بی خبرند و از تمام هنرهای بنی آدم بی بهره و بی ثمر. چرا نباشد و حال آنکه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که در چادر مستورند و از معاشرت دور و در زاویه خانه های خراب عنکبوت وار از خیالات زنانه خویش می ریسند و بر وفق طبیعت ضعیف خود می بافند». او به درستی نقش این فرهنگ را در تربیت نسل ها دنبال می کند و آگاه است که نقش مهجور زنان چگونه نسل های مهجور تربیت خواهد کرد که صد و سی سال بعد، از گور برآمدگان خرافی و سوسمارالدوله ها را بر سرزمین ما حاکم خواهند ساخت. سرزمینی که میرزا آقاخان عاشقانه دوستش می داشت و خصمانه به ویرانی و عقب ماندگی آن نفرت می ورزید. میرزا آقاخان می نویسد: «ناچار طبیعتی که در آن اسیری ذلت و حقیری و ضعف و مسکنت یک هزار و دویست و هشتاد ساله تربیت شود پیداست چگونه بار آورد و چه قسم میوه ناگوار نه تنها این اسارت و ذلت که اساس دسیسه و حیله است خود زنان ایران را خراب دارد بلکه مبرهن است اولاد و احفادی که از ایشان متولد می شوند صاحبان همان اخلاق و عادات مادر فرزند را طبعا می آموزد». چه روشن می دید میرزا آقاخان روزگار نکبت بار سرزمین ما را…

میرزا آقاخان کرمانی همراه با شیخ احمد روحی و خبیرالملک در زندان طرابوزان به سر می برد که میرزا رضای کرمانی ناصرالدین شاه را در شاه عبدالعظیم به قتل رساند. این شایعه که ترور ناصرالدین شاه توسط بابی ها صورت گرفته است، سبب شد تا دولت عثمانی این سه تن را به حکومت ایران تحویل دهد. میرزا آقاخان کرمانی معتقد بود همه ادیان و مذاهب از جمله دین اسلام و مذهب بابی ها به خرافه ای درمان ناپذیر آلوده اند. او خرافه در ادیان مختلف را به «کوفت» [سفلیس] تشبیه می کند که از هر کسی که سرایت کرده باشد، یک مرض است و آثارش یکی است.

این شیفته آزادی و ترقی و دشمن شوریده خرافه پرستی که در آرزوی «احیای یک ملت» و «زنده بگوران» بود، در سال ۱۸۹۶ میلادی در سنین چهل سالگی در باغ شمال تبریز گردن زده شد.

«سه مکتوب» بدون تردید یکی از خواندنی ترین آثار سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر ایران و نیز از نظر نثر یکی از شیرین ترین آنهاست. شور گفتار میرزا آقاخان و ترکیبات بدیع گاه از او شاعری ارائه می کند که بار رنج ملتی را بر دوش می کشد. این  کتابگزاری کفاف نقل یک از هزار «سه مکتوب» را نمی دهد. شرح کشتار بابی ها، نقش زنان در این کشتارها، شرح حماقت ها و خرافه پرستی مردم و شرح فقر و خشونت در «سه مکتوب» هر خواننده بی غرضی را به تأمل وا می دارد. این کتاب را باید خواند و آرزو کرد روزگاری معرفی و بررسی چنین آثاری در مواد آموزشی کشور ما جای گیرد.

 الف. ب. ژوییه ۲۰۰۱

Share
This entry was posted in کتابگزاری. Bookmark the permalink.

Comments are closed.