به کارمند اداره خارجیها میگویم: «نامه مرا دریافت کردید؟ آیا به آن ترتیب اثر دادید؟» میگوید: «بله، نامهتان ضمیمه پرونده شد ولی کاری از دست من ساخته نیست. من در این مورد تصمیم نمیگیرم». میگویم: «پس چه کسی تصمیم میگیرد؟ چطور شده تا سال ۲۰۰۷ جلوی تابعیت پناهندگان نوشته میشد: ایرانی، و حالا مینویسید: جمهوری اسلامیایران!»
میگوید: «این مدارک در چاپخانه دولتی آلمان تهیه میشوند و آنها چیزی را چاپ میکنند که به آنها ابلاغ شده است». میپرسم: «چه کسی به آنها ابلاغ میکند؟» پاسخ میدهد: «فکر میکنم وزارت کشور». میگویم: «شما متوجه منظورم میشوید؟» او که با حوصله گوش میکند میگوید: «راستش نه، چه فرقی دارد؟» برای او واقعا هم فرقی ندارد و من باید فرقاش را به او توضیح بدهم: «ببینید، در مدرک شناسایی و گذرنامه شما هم در برابر تابعیت نوشته شده: آلمانی، و نه جمهوری فدرال آلمان!» ظاهرا به نظرش منطقی میرسد. ادامه میدهم: «برای یک اسپانیایی و یک سوئدی هم رژیم آن کشور را به عنوان تابعیت نمینویسند. یعنی نه مشروطه پادشاهی سوئد یا اسپانیا، بلکه مینویسند: اسپانیایی یا سوئدی. همان طور که در نامهام نوشتم این از نظر زبان و مفهوم هم غلط است. یعنی تابعیت شما، یا همان طور که کنارش به انگیسی و فرانسوی زیر عنوان ملیت آمده است، با سرزمین تعیین میشود و نه با حکومت».
جایش نبود که برایش از «کشور» و«حکومت» و «دولت» و «سرزمین» و تفاوت آنها حرف بزنم. ولی میپرسم: «اگر همین فردا «جمهوری اسلامیایران» وجود نداشته باشد، آن وقت تکلیف من چه میشود؟! من تابعیت چه و کجا را خواهم داشت؟! مگر نه اینکه همچنان ایرانی خواهم ماند؟!» لبخند میزند و میگوید: «حتما این را عوض میکنند!» من هم لبخند میزنم. ولی دست بر نمیدارم. میگویم: «این اصلا با موقعیت من به عنوان پناهنده سیاسی مطابقت ندارد. من مخالف جمهوری اسلامیهستم و مطلقا خودم را تابع آن نمیدانم. تابعیت و ملیت من مربوط به ایران است و نه رژیمی که در آنجا حکومت میکند. خودتان دو صفحه بعد نوشتهاید این گذرنامه برای همه کشورها معتبر است مگر ایران! اگر من تابعیت «جمهوری اسلامیایران» را میداشتم که این گذرنامه برای من صادر نمیشد، بلکه گذرنامه ای میداشتم که برای جمهوری اسلامیمعتبر باشد!»
مرد جوان دوباره لبخند میزند و میگوید: «میتوانید به مسئولان وزارت کشور اعتراض کنید». در حالی که کاغذ کوچکی را بسیار باریک تا میکنم میگویم: «حتما این کار را میکنم. ولی تا آن موقع این را روی این «ایسلامیشه ریپوبلیک» میچسبانم». او جلوی خندهاش را میگیرد و من کاغذ را با آب دهان روی نام «جمهوری اسلامی» طوری میچسبانم که فقط «ایران» دیده شود.
رعایای یک ملک!
تابعیت «جمهوری اسلامیایران» در کیفام، فکرم را به هم میریزد. احساس میکنم چیز ناپاکی به همراه دارم. آدم وقتی در شرایط کنونی ایران زندگی میکند مجبور است به خیلی چیزها تن بدهد. آنها را ببیند، بشنود و یا داشته باشد، بدون آنکه نه تنها بخواهدشان بلکه ازشان بیزار باشد، مانند حجاب اجباری. اما من در اینجا مجبور به تن دادن به هیچ فشار و ملاحظه هیچ مصلحتی نیستم. من مجبور نیستم نام «جمهوری اسلامی» را در مدرک شناسایی «پناهندگی» خود داشته باشم! یعنی نام نظامی را که از پیگرد و سرکوب آن به یک کشور بیگانه پناه بردهای به عنوان «تابعیت» در هویت تبعیدیات حقنه کنند تا حضور همیشگی و نکبتبار خود را با دهان کجی به تو ثابت نمایند. تابعیت «جمهوری اسلامیایران» در مدرک پناهندگی سیاسی تناقض مضحک و طنز سیاهی است که تنها میتواند از زد و بندهای سیاسی و فعالیتهای جدید سفرا حاصل شده باشد که یک نمونه آن را هفته پیش در مورد کنسرت پاپ برایتان تعریف کردم. میخواهند نام ابتر جمهوری اسلامی را به هویت تبعیدیان نیز سنجاق کنند.
در آنچه از «تابعیت» میدانم، تردید میکنم. هنگامی که به خانه میرسم به دنبال معنای «تابعیت» همه جا را میگردم. در فرهنگ دهخدا میخوانم: «پیروی و اطاعت کردن. تابع بودن، پیرو بودن. از رعایای یک ملک و دولت بودن». در فرهنگ معین نیز همین است ولی به جای «رعایای یک ملک» بنا به روح زمان و تکوین زبان آمده است: «از افراد یک کشور و دولت بودن».
در فرهنگهای آلمانی میخوانم در عصر جدید «تابعیت» حامل یک مفهوم حقوقی است. یعنی نشان دهنده تعلق حقوقی یک فرد به یک کشور (به معنای Staat و state) و حکومت در یک محدوده معین است که سبب «حقوق و وظایف متقابل» میشود. میدانم در برخی موارد «تابعیت» و «ملیت» در یک مفهوم به کار برده میشوند و این در حالیست که تابعیت را میتوان تغییر داد، لیکن ملیت اگرچه انکارپذیر است، لیکن تغییرپذیر نیست. یعنی یک ایرانی میتواند ملیت ایرانی خود را انکار کند، ولی نمیتواند آن را تغییر دهد. در حالی که همان ایرانی میتواند با حفظ تابعیت خود و یا رد آن، پس از طی شرایطی به تابعیت هر کشور دیگری که میل دارد درآید و در مناسبات «حقوق و وظایف متقابل» با یک دولت دیگر قرار گیرد.
اصل چهل و یکم قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز مقرر میدارد: «تابعیت کشور ایران حق مسلم هر فرد ایرانی است و دولت نمیتواند از هیچ ایرانی سلب تابعیت کند، مگر به درخواست خود او یا در صورتی که به تابعیت کشور دیگری در آید». این گونه به نظر میرسد که طبق این اصل هر ایرانی حق «ترک تابعیت» دارد. حال آنکه در عمل چنین نیست و ماده ۹۸۸ قانون مدنی شرایط آن را تصریح کرده است. در عین حال برعکس آنچه در اصل چهل و یکم آمده است «تابعیت یک کشور دیگر» به خودی خود سبب سلب و ترک تابعیت نمیشود. از همین رو نیز ایرانیانی وجود دارند که دارای دو تابعیت هستند و اگرچه در کشورهایی مانند آلمان تقدم و ارجحیت تابعیت ایرانی آنها به هنگام دریافت تابعیت آلمانی به ایشان گوشزد میشود (بدین معنی که در صورت روی دادن اتفاقی برای آنها در ایران، دولت آلمان به صرف اینکه آنها تابعیت آلمانی نیز دارند، مداخله نخواهد کرد) ولی امکان دوتابعیتی شدن ایرانیان بیش از هر چیز زاییده شرایط و معاملات سیاسی بین جمهوری اسلامی و کشورهای دیگر، از جمله آلمان، بوده است وگرنه دو تابعیتی بودن تا زمانی که اصل چهل و یکم قانون اساسی جمهوری اسلامی تدقیق و تصحیح نشده است، عملا ناقض آن است! چرا که طبق این اصل پذیرفتن تابعیت یک کشور دیگر موجب «سلب تابعیت» ایرانی میشود! و این در حالیست که جمهوری اسلامی تابعیت را در معنای رابطه حقوقی بین شهروندان و حکومت و هم چنین حقوق و وظایف متقابل بین آنها به روح زمان در دورانی که فرهنگ دهخدا نوشته شد، برگردانده است: رعایای یک ملک!
هجوم ملخهای رژیم
به هر روی، من موقعیت تابعیتی خود را در هیچ یک از تعاریف بالا نیافتم. حتی طبق همان اصل چهل و یکم قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز نه «تابعیت جمهوری اسلامیایران» بلکه «تابعیت کشور ایران» است که به عنوان «حق مسلم هر فرد ایرانی» به رسمیت شناخته شده است! حال آنکه من در هیچ رابطهای قرار ندارم که نشانی از «حقوق و وظایف متقابل» بین یک تبعیدی و پناهنده با «جمهوری اسلامیایران» داشته باشد. من به طور غیرقانونی از ایران خارج شدهام و قصد ندارم تا زمانی که رژیم جمهوری اسلامی در ایران برقرار و از جمله زن ایرانی مجبور به رعایت حجاب اجباریست، به قلمرو آن حکومت وارد شوم، حتی اگر نه سی سال بلکه سیصد سال طول بکشد.
پس این دو کلمه ناهمخوان و قناس «جمهوری اسلامی» در گذرنامه من چه میکنند؟ دوستی پیشنهاد میکند: «بیا برو پاس آلمانی بگیر و خیال خودت را راحت کن!» بغض میکنم و در خود فریاد میزنم: نمیخواهم! نمیتوانم! من آلمانی نمیشوم! من آلمانی نیستم! نه اینکه آلمانی بودن بد است! نه، خیلی هم خوب است. ولی من نمیتوانم هویت ملی دیگری جز یک ایرانی داشته باشم. نمیخواهم واقعیت پناهندگیام را پنهان یا فراموش کنم. گذرنامه پناهندگی هر بار وجود «جمهوری اسلامی» را در سرزمینی به من یادآوری میکند که مال من است! حق مسلم من است و به خشونت از من سلب شده است. به من یادآوری میکند در برابر هجوم ملخهای رژیم که به پشتوانه میلیونی یورو و دلار و پوند در پوشش نوروز و فرهنگ و موسیقی و ادبیات و روزنامهنگاری نه تنها به تاراج مزرعه تبعید که حتی به جویدن برگهای بی دفاع گذرنامه پناهندگی من مشغولند، باید کاری کرد!
میخواهم به تنهایی اقدام کنم و برای صدراعظم آلمان و وزارت کشور و وزیر کشور ایالتی برلین و پنج حزب مهم آلمان و روزنامههای معتبر نامه بنویسم. بعد فکر میکنم شاید بتوان از طریق کانون پناهندگان اقدام گروهی و مؤثرتری کرد. با کانون پناهندگان سیاسی در برلین تماس میگیرم و با خانم میهن روستا صحبت میکنم. صبح فردا در هوای ناخوشایند سرد و بارانی آوریل برای صحبت با آقای حمید نوذری به آنجا میروم. او نیز میداند در مدارک قدیمی اصلا تابعیت پناهندگان نوشته نمیشد. در مدارکی هم که جدیدا صادر شدهاند تا سال ۲۰۰۷ در برابر تابعیت، کلمه «ایرانی» را قید میکردند. میگویم ولی در مدارکی که از سال ۲۰۰۸ صادر میشوند دولت آلمان ما را به تابعیت «جمهوری اسلامیایران» مفتخر کرده است! وقتی «بنیاد»های تازه به راه افتاده سفارت شعار بدهند: چو ایران نباشد تن من مباد! و سفیر محترم جمهوری اسلامی با شنیدن سرود «ای ایران! ای مرز پرگهر!» از شدت هیجان از جای برخیزد و اصلا به روی مبارک نیاورد که رژیم ایشان تا کنون دست کم بیش از صد ایرانی را در خارج کشور به فجیعترین شکل ممکن به قتل رسانده، که کشتار میکونوس و ترور عبدالرحمن قاسملو و عبدالرحمن برومند و شاپور بختیار و فریدون فرخزاد نمونههای شناخته شده آن هستند، چطور پناهنده سیاسی بتواند از «تابعیت جمهوری اسلامیایران» سر باز بزند و برگهای سبز گذرنامه خود را از هجوم ملخهای رژیم در امان نگاه دارد؟
نامهای را که به اداره خارجیها نوشته بودم و گذرنامه را به آقای نوذری میدهم تا کپی کند و میگویم: «برای برداشته شدن عنوان «جمهوری اسلامی» از گذرنامهام هر کاری از دستم بر بیاید میکنم. از کشاندن آن به رسانهها گرفته تا طرح شکایت در دادگاه». مگر نه این است که اگر معنای تابعیت را در زمینه «حقوق و وظایف متقابل» جدی بگیریم، قید تابعیت «جمهوری اسلامیایران» در گذرنامه تبعیدیان و پناهندگان سیاسی «توهین» به شمار میرود؟
یک دست اما صدا ندارد. شما نیز کاری کنید! شما تبعیدیان و پناهندگان سیاسی! اگر شما هم هنوز آن گذرنامهای را دارید که روزی برای دریافتاش شبها خواب نداشتید و روزها به هر دری میزدید، و امروز در آن در برابر تابعیتتان عنوان «جمهوری اسلامیایران» قید شده است، در هر کشوری که زندگی میکنید علیه تحریف بخشی از هویت ایرانی خود اقدام کنید. و اگر در آلمان ساکنید، با «کانون پناهندگان سیاسی ایران» در برلین تماس بگیرید. شما تبعیدیانی نیز که گذرنامه پناهندگی خود را با تابعیت کشور میزبان تعویض کردهاید، و شما ایرانیان دو تابعیتی که خود را مخالف رژیم ایران میدانید، شما هنرمندان، شاعران، نویسندگان و روشنگران ایرانی، نگذارید جمهوری اسلامی که فضای نفس کشیدن را برای آزاداندیشان و دگراندیشان در داخل کشور چنان تنگ کرده که بسیاری از آنها به خارج پناه آوردهاند، فضای کشورهای آزاد را نیز با نفس زهرآگین خود چنان مسموم سازد که جایی برای اعتراض و عقیده آزاد ایرانیان حتی در خارج از کشور نیز باقی نماند. بگذریم از آن گروهی که اتفاقا با هدف انتقال همان فضای تنگ داخل کشور به خارج اعزام شده است. حفظ فضای آزاد خارج از کشور و دفاع از هویت و حقوق تبعیدیان به سود جنبش مدنی و دمکراسی خواهی در ایران است و در پیوند مستقیم با آن قرار دارد. جمهوری اسلامی با هجوم ملخوار به این فضا قصد دارد داخل کشور را از پشتیبانان پیگیر و پایدار آن در خارج از کشور محروم سازد. باید در برابر این هجوم کاری کرد. پیش از آنکه دیر شود و پیش از آنکه فضای سیاسی و فرهنگی تبعید، زیر خمس و زکات میلیونی حکومت اسلامی، و بی کفایتی و پراکندگی اشخاص، احزاب و گروههای سیاسی، و سودجویی و مصلحتاندیشی «مخالفان مدافع» آن مدفون شود.
فروردین ۱۳۸۷