مرداد ۱۳۶۹- هفده سال از برگزاری نخستین کنگره سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) می گذرد. من تصمیم گرفتم خطابیه ای را که در آن کنگره خواندم و جوهر مستقل، معترض و دمکرات آن همچنان بنیاد فکری مرا تشکیل می دهد، و گمان می کنم بسیاری از نکات آن حتی امروز هم در مورد رابطه فداییان داخل و خارج صادق است، بار دیگر منتشر کنم چرا که به عنوان فردی که زمانی به فداییان تعلق داشته و مدافع بی چون و چرای به رسمیت شناختن موجودیت و فعالیت آزادانه تمامی احزاب و گروه های سیاسی ایران از حزب توده و فداییان تا حزب مشروطه و جبهه ملی و نهضت آزادی و حزب ملت و حزب دمکرات کردستان، از مجاهدین و چپ های افراطی تا احزاب جدید در داخل ایران و کلیه گروه های قومی و مذهبی که خود را مدافع دمکراسی و حقوق بشر معرفی می کنند، و مدعی اند که در راه تحقق آن می کوشند، است، یک بار دیگر درباره آن اندیشه منحرفی که در پی تاخت زدن بخشی از جنبش آزادیخواهی ایرانیان با جمهوری اسلامی است، هشدار داده باشم. این تفکر زمانی که باید عقب نشینی می کرد، با سر دادن شعار «سرنگونی» از «تاشکند» و «مینسک» صدها فدایی را روانه زندان و خاوران کرد، و امروز که پایه های جمهوری اسلامی متزلزل تر از هر زمانیست و حتی خود رژیم از «سرنگونی» خویش سخن می گوید، با شعار «اصلاح» و به بهانه «صلح» به حمایت از آن برخاسته است. هفده سال پیش این خطابیه از حاملان این تفکر سراسر خطا که امروز با چند رأی شکننده رهبری کنونی فداییان اکثریت را بر عهده گرفته است، پاسخی می خواست که هرگز نشنید.
*****
- ما معتقد به وحدت در تنوع بودیم. ما خواهان آزادی اندیشه ها و رهبری جمعی بودیم. این را هم برای رهبری نوشتیم و حق هر چند جناح را در بیان نظرات و تبلیغ آن گوشزد کردیم.
- من به بندهایی از تفکری که هنوز مشغول خط درست کردن است، برای بازرگان خط می سازد و سازمان ما را همراه رفسنجانی راهی گورستان می کند، رأی نمی دهم، چون معتقدم آزموده را آزمودن خطاست!
یادآوری:
هفده سال پیش، روز یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۶۹ برابر با ۵ اوت ۱۹۹۰ نخستین کنگره سازمان فداییان خلق ایران اکثریت به مدت یک هفته در آلمان آغاز به کار کرد.
من نیز که حدود ده ماه از خروجم از ایران می گذشت در آن شرکت کردم. در همان دو سه روز اول، پس از مشاهده فضای کنگره، متنی خطاب به کنگره و رهبران سازمان تهیه کردم که با اصرار من، هیئت رییسه کنگره با بی میلی در نخستین ساعت آخرین روز به من فرصت داد تا آن را بخوانم.
این خطابیه با کف زدن طولانی و استقبال شدید نمایندگان کنگره روبرو شد.
من همان زمان پس از یک همکاری دورادور، ناچیز و پراکنده با نشریه «اکثریت» از سازمان کناره گرفتم و به یادگیری زبان آلمانی، تحصیل و سپس روزنامه نگاری پرداختم تا آنچه را فکر می کنم بدون قید و بندهای تشکیلاتی بنویسم اگرچه به استناد همین خطابیه، در تشکیلات هم اگر فکری می داشتم می گفتم و در عین حال معتقدم تشکل و تحزب از بنیادهای مهم جوامع آزاد و ساختارهای سیاسی دمکراتیک است.
متن «خطاب به کنگره» باز هم به اصرار من، چهار ماه بعد در شماره ۳۳ و ۳۴ «اکثریت» در آذر ۱۳۶۹ بدون نخستین بند آن منتشر شد. دو ماه بعد «کیهان هوایی» وابسته به کیهان تهران متن سانسورشده آن را زیر عنوان «تشکیلات اکثریت قربانی معاملات سیاسی» به چاپ رساند تا از انتقاداتی که به رهبران این سازمان وارد بود، به سود حقانیت نظام بهره برداری کند. لیکن خواندن همین خطابیه در نخستین کنگره سازمان فداییان، مضمون آن و سپس چاپ آن در نشریه «اکثریت» نشان می دهد که فداییان هرگز به سانسور و اطاعت بی چون و چرا از رهبری این سازمان گردن ننهادند اگرچه در کمیته مرکزی کم نبودند افرادی که الگویی مشابه احزاب برادر را در خیال داشتند.
در آن کنگره، افرادی که سازمان را به دنبالچه حزب توده و جمهوری اسلامی تبدیل کرده بوند، از رهبری به زیر کشیده شدند. لیکن تفکر آنها با حضور در برخی از مصوبات و قطعنامه ها باقی ماند تا در دهمین کنگره این سازمان، که چندی پیش برگزار شد، پس از شکست های پی در پی نظری و عملی، بار دیگر به صندلی رهبری باز گردد و این بار با تحریف «سوسیال دمکراسی» و تطبیق آن با موازین جمهوری اسلامی، فداییان را یک بار دیگر به مسلخ جان و اندیشه بکشاند.
این تفکر زمانی که باید عقب نشینی می کرد، با سر دادن شعار «سرنگونی» از «تاشکند» و «مینسک» صدها فدایی را روانه زندان و خاوران کرد، و امروز که پایه های جمهوری اسلامی متزلزل تر از هر زمانیست و حتی خود رژیم از «سرنگونی» خویش سخن می گوید، با شعار «اصلاح» و به بهانه «صلح» به حمایت از آن برخاسته است. این تفکر اما با توجه به رأی شکننده خود، تنها کاری که می تواند بکند این است که در این شرایط حساس و سرنوشت ساز سبب بستن دست و پای این سازمان در پیشبرد سیاست اتحادها و شکل گیری یک بدیل دمکرات در برابر جمهوری اسلامی گردد. و این البته کار کمی نیست.
بی تردید در نخستین فرصتی که در ایران آزادی دست دهد تمامی احزاب سیاسی قدیمی ایران که غیرقانونی به شمار می روند، بار دیگر به میدان خواهند آمد و قطعا سازمان فداییان که می تواند در شکل گیری چپ دمکرات نقش مؤثری بازی کند، یکی از آنان خواهد بود.
من تصمیم گرفتم خطابیه ای را که در آن کنگره خواندم و جوهر مستقل، معترض و دمکرات آن همچنان بنیاد فکری مرا تشکیل می دهد، و گمان می کنم بسیاری از نکات آن حتی امروز هم در مورد رابطه فداییان داخل و خارج صادق است، بار دیگر منتشر کنم چرا که به عنوان فردی که زمانی به فداییان تعلق داشته و مدافع بی چون و چرای به رسمیت شناختن موجودیت و فعالیت آزادانه تمامی احزاب و گروه های سیاسی ایران از حزب توده و فداییان تا حزب مشروطه و جبهه ملی و نهضت آزادی و حزب ملت و حزب دمکرات کردستان، از مجاهدین و چپ های افراطی تا احزاب جدید در داخل ایران و کلیه گروه های قومی و مذهبی که همگی خود را مدافع دمکراسی و حقوق بشر معرفی می کنند، و مدعی اند که در راه تحقق آن می کوشند، هستم، یک بار دیگر درباره آن اندیشه منحرفی که در پی تاخت زدن بخشی از جنبش آزادیخواهی ایرانیان با جمهوری اسلامی است، هشدار داده باشم. هفده سال پیش این خطابیه از حاملان این تفکر سراسر خطا که امروز با چند رأی شکننده رهبری کنونی فداییان اکثریت را بر عهده گرفته است، پاسخی می خواست که هرگز نشنید.
متن کامل خطابیه را بدون هیچ گونه تغییری و با چند کلمه توضیح که در علامت [ ] آمده است، می خوانید. لازم به توضیح است که این خطابیه در «اکثریت» بدون نام و به عنوان «یکی از نمایندگان نخستین کنگره» و متن سانسور شده آن در «کیهان هوایی» زیر عنوان «یکی از کادرهای سازمان اکثریت» منتشر شد.
تابستان ۲۰۰۷
*****
رفقا! من به عنوان رده ای های بعد از ۶۵ در این کنگره شرکت کرده ام. خود را انتصابی نمی دانم و شرکت در این کنگره را حق خود می دانم. با این نیت به کنگره آمده ام که حداقل آنچه را در ایران از این جمع انتظار داشتم و نیز شرایط و روحیات رفقایمان را در اینجا منعکس سازم. در این چند روز سکوت کردم چرا که میل باطنی ام این بود که مسائل مورد نظرم را از زبان رفقای رهبری و یا از زبان شما بشنوم. در این چند روز متوجه شدم برای این جمع، «داخل» عملا یک کلمه بی محتواست، نه یک واقعیت. تنها تعهدی که نسبت به رفقای خود در ایران دارم مرا مجبور به طرح مسائل کرد، وگرنه برای آنکه وقتتان گرفته نشود و بتوانید به مباحث «مهم و حیاتی» بپردازید، از حق خود می گذشتم.
این گزارش مربوط به بخشی از رفقای داخل، ارتباط داخل و خارج و مسائل کنگره از دید آنهاست. به گزارش اعتقاد دارم چرا که فکر می کنم مبنای هر اقدام صحیح، اطلاعات صحیح از واقعیات است. این گزارش را بر مبنای اطلاعات و برخوردهای خود و مسائل مربوط به گروهمان تهیه و در مواردی به دلایل امنیتی سکوت کرده ام. نظر خود را هم آورده ام. می خواهم شما به این گزارش با داشتن این سئوال در ذهن گوش بسپارید:
رفقا! کدامیک از شما در طول مدت مهاجرتتان به رفقای رهبری در مورد گزارش ندادن از وضعیت فعالین داخل، مسائل و مشکلات آنها و در مورد عدم انتقال عقاید آنها اعتراض کرده اید؟
در سالهای گذشته عده بسیاری از اعضا و کادرها در گروه های مختلف ریز و درشت سازماندهی شده بودند. پس از ضربات سال ۶۲ همه ما بسیار خوشحال بودیم که برخلاف رهبری حزب توده ایران، رفقای رهبری سازمان توانستند جان سالم به در برند. شاید اگر می دانستیم که این جانها برای سالها از میهن و مردم و حتی رفقای خود در ایران دور شده اند، آنقدر شاد نمی شدیم.
از طرف دیگر تشکیلات گسترده ای در سراسر ایران به حال خود رها شده بود. رژیم مدتی به غیر از دستگیری های منفرد کاری به این تشکیلات نداشت. اما اسناد و مدارک نشان می دهند که رژیم از بخش بزرگی از این تشکیلات مطلع بود و ما ساده لوحانه مشغول همان کار توده ای و تبلیغی و غیره بودیم.
در اردیبهشت ۶۴ در بیانیه مشترک [حزب توده و سازمان اکثریت] شعار سرنگونی مطرح شد. تا این زمان رفقای ما به اصطلاح مخفی و به همان فعالیت سابق مشغول بودند. با انتشار این بیانیه لرزه بر اندام تشکیلات افتاد. آخر با زیراکس و پلی کپی که نمی شود شعاری را که شکل مبارزه را هم تعیین کرده پیش برد. شعاری که یک کلمه درباره آن با رفقای ایران مشورت نشده بود. از طرفی با این همه نیرویی که آشکار و اغلب شناخته شده در سراسر ایران زیر دماغ پلیس پخش و پلا بودند، چه باید کرد؟
وضع در شهرها و استان های مختلف متفاوت بود و ویژگی های خود را داشت. وزارت اطلاعات از زمان اعلام سرنگونی [توسط سازمان و حزب توده در بیانیه مشترک] تا آغاز یورش ۶۵ مشغول تکمیل پرونده ها و جمع آوری اسناد و مدارک که از مدتها قبل روی آنها کار می کرد، از طریق تعقیب و مراقبت، عکسبرداری، ضبط تلفن و غیره بود. وزارت اطلاعات عمدتا از طریق سپاه و کمیته و نیز برخی ترفندها مثل طرح مالک و مستأجر و دفترچه بسیج برخی اطلاعات را در تهران بر بستر دوران فعالیت علنی سازمان و نیز ولنگار بودن تشکیلات در دوران مثلا مخفی جمع آوری کرد. این مسئله که تشکیلات به آن بزرگی را چطور می شد مخفی کرد، بماند! در شهرستان ها هم با استفاده از کوچک بودن محیط و شناخته شده بودن اغلب فعالین و نیز اطلاعاتی که در برخی دستگیری های منفرد به دست آورده بود، به تکمیل پرونده ها پرداخت.
پس از آماده شدن پرونده ها، رژیم در فاصله یک سال، یورش گسترده ای را در شهرهای مختلف سازمان داد. شیوه وزارت اطلاعات در شهرهای مختلف متفاوت بود. رژیم با صحنه سازی ها، و نیز استفاده از اطلاعاتی که افراد از آن بی خبر بودند و یا برایشان مشکل بود کشف کنند که از کجا تهیه شده، دستگیری ها را پیش برد و بیش از هزار نفر از اعضا و کادرهای سازمان دستگیر شدند. همهمه ای در تشکیلات افتاد. وضع در شهرستان ها به مراتب بدتر بود. در آن محیط های کوچک که امکان جابجایی و مخفی شدن وجود نداشت، هر کس که می توانست، جان خود را در بُرد و صد البته کار درستی کرد و هر کس نتوانست، ماند و دستگیر شد. بسیاری از این رفقا در اعدام های سال ۶۷ جان باختند. برخی در عفو بهمن ۶۷ آزاد شدند و عده ای همچنان در زندان ها بسر می برند.
درست مثل لشکری که فرماندهانش فرمان حمله داده اند و خود میدان جنگ را نظاره می کنند، و فرماندهان کوچکتر هم یا آماج اولین تیرها قرار گرفتند و یا فرار کردند. صدها فدایی را ربودند و به زندانها ریختند. نوک حمله رژیم متوجه مسئولین گروه ها بود و در بسیاری جاها به سطوح پایین تشکیلات کاری نداشت. تحلیل روانشناختی که وزارت اطلاعات نسبت به گروه ها و نیز سازمان دارد، بحث بسیار مهم و جالبی است که اینجا نمی شود به آن پرداخت.
آنهایی که در آخرین حملات دستگیر شدند، اخبار یورش را شنیده بودند اما ماندند و به فعالیت ادامه دادند. نمی دانم اسم آن را چه می شود گذاشت. شاید برای آن رفقا، فداکاری، و برای یک سازمان، اشتباه مهلک جبران ناپذیر! ماندند و آخرین نشریه و اعلامیه و حتی کتاب گورباچف را هم تکثیر کردند [کتاب پروسترویکا]. از اوضاع مردم در کارخانه ها و مدارس و خیابانها گزارش جمع کردند. در همان دوران فرمی در تشکیلات پخش شد که فعالین باید تعداد پخش اعلامیه، تعداد روزنامه هایی را که می خواندند، رادیوهایی را که گوش می دادند، با ذکر چند شب در هفته (!) و مواردی از این قبیل را در یک جدول ضربدر می زدند. مسخره ترین بند آن، این بود که فعالین موظف شده بودند در طول سه ماه حداقل سه ارتباط توده ای برقرار کنند! همان موقع پرسیدیم: این مسخره بازیها چیست؟ گفتند: از «بالاست»! و چون به «سانترالیسم دمکراتیک» معتقد بودیم، فرم ها را به تشکیلات دادیم و هر بار آنها را با ضربدرهایی که کمتر و کمتر می شد، دریافت کردیم. اعتراض خود را هم گفتیم. ماجراهای خنده داری بر سر این سه ارتباط توده ای پیش آمد. ما می گفتیم: نر است! «بالا» می گفت: بدوش! بالاخره هم بی نتیجه بودن فرمها آنها را از میان برداشت و نه درک «بالا»!
به هر حال، با یورش دوباره، پاکسازی خانه ها شروع شد. مسیل های تهران و رودهای شهرها از کتاب و نشریه و اعلامیه و حتی دستگاه تکثیر پر شد. اما وزارت اطلاعات برای محکوم کردن احتیاجی به این اسناد نداشت و تقریبا برای پیدا کردن چنین مدارکی از خانه ها اصرار نداشت. جرم معلوم بود: سرنگونی رژیم!
رده های مختلف رژیم با کیفرخواست های متنوع محاکمه می شدند. بازجوها دروغها گفتند، بلوفها زدند، چهره اعضا را مخدوش کردند، مسئول را خائن نشان دادند و تحت مسئولیت را شکستند، شلاق زدند و شکنجه کردند، سر قرار بردند و جرائم عجیب و غریب تراشیدند. و راست این است که برخی مواضع خود را ترک گفتند. اما حق سرزنش آنها برای هیچ کس وجود ندارد. در مورد به اصطلاح محاکمات، سیستم یکسانی در شهرهای مختلف وجود نداشت. اما شاید جالب باشد بدانید که کمک مالی به سازمان، هر چند ناچیز، جزو موارد مهم جرم است. و در برخی محاکم برای رفقای زن، اجرای قرار با «مرد نامحرم» (منظور از «مرد نامحرم» رفیق مسئول یا تحت مسئولیت است) جزو جرائم است و شلاق دارد!
رفقا! اطلاعات دقیق و مستند وجود دارد که طرح شعار سرنگونی در بیانیه مشترک [حزب توده و فداییان] یکی از عوامل مؤثر ضربات ۶۵ بود که امضای حزب توده ایران در کنار اسم سازمان آن را تشدید می کرد. رفقای ما را به خاطر سیاست حزب و عمدتا سیاست «کودتای خزنده» و اطاعت از شوروی بازجویی کرده اند.
ضربات سال ۶۵ بخش وسیعی از تشکیلات را درو کرد و ریخت توی زندانها. باقیمانده هم پراکنده شدند. اما از قرار معلوم، ماجرای گندمزارهای «چن هوآ» که روزی هوشی مین گفتهه بود، راستی راستی واقعیت دارد و دوباره از اینور و آنور افراد مختلف سبز شدند. در برخی از شهرها که رژیم مدعی بود تشکیلاتش را نابود کرده، گروه های دیگری فعالیت می کردند. اینها گروه هایی بودند که یا ناشناخته بودند و یا امکان مانور داشتند. و برخی نیز علیرغم شناخته شده بودن، وزارت اطلاعات فعلا کاری به کارشان نداشت.
به هر صورت، فعالیت برخی گروه ها ادامه پیدا کرد. چندی بعد حدود ۲۰۰ نفر در استان خراسان دستگیر شدند. اما چون رژیم مانور رعب آور و خردکننده خود را در همان سال ۶۵ داده بود، تبلیغ روی این نوع دستگیری ها کمرنگ شد تا عملا به دستگیری های فردی و بدون سر و صدا انجامید.
فجایع زندانها را همه می دانند. ابعاد فاجعه بار آن تنها پس از رو شدن اسناد و مدارک زندانها روشن خواهد شد. در همان دوران رفیقی که در فاجعه ملی ۶۷ اعدام شد از زندان نوشت: «چه شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ از کجا ضربه خوردیم؟ این سئوالی است که مسئولین سازمان باید صریحا پاسخ دهند!
باز هم عده ای به فعالیت ادامه دادند اما نه به همان شکل سابق که خیلی گل و گشاد بود. رفقا در ایران طبق آنچه از واقعیات می گرفتند کار و فعالیت خود را سر و سامان می دادند اما رهنمودهای «غیبی خارج» اغلب کار را خراب می کرد. آنچه پیش می رفت عمدتا فعالیت انتشاراتی و تبلیغی افشاگرانه و کار توده ای بود که هر کس به شیوه خود پیش می برد. از توضیح این قسمت اجبارا می گذرم.
و اما ارتباط با خارج چگونه بود؟
این ارتباط، ارتباطی نامنظم، بی برنامه و بی وظیفه بود. در مورد گروه ما، فقط پس از مدتها در سال ۶۶ بود که برنامه منظمی در این رابطه ریخته شد. بر اثر فشار ما، رفقا برای ما نشریات مختلف گروه ها و و مطالب ترجمه شده فرستادند. در طول این مدت – من قبلش را خبر ندارم- هیچ امکانی نه تنها از طرف خارج در اختیار ما قرار نگرفت بلکه در مقابل تقاضاهای ما جهت چاپ برخی مطالب در قطعات کوچک – به درست یا غلط بودن آن کاری ندارم و قصدم صرفا توضیح شیوه و واقعیت است- رفقای خارج برای ما نوشتند: رفقای خارج کشور می گویند: «ما پول نداریم! و امکان چنین کاری برای ما وجود ندارد!» خب، باشد! خودمان گلیم خودمان را از آب بیرون می کشیم، شما هم آنجا توی سر و کله هم بزنید. این جواب ما به آنها بود.
به دلایل بسیار معتقدم عکس این شهدا در اینجا فقط نمایش است. همانطور که ارج گذاشتن به زحمات رفقای داخل در یکی از قطعنامه ها را حسن ختام آن و تعارف می دانم. در این مدت هیچ پولی به دست گروه ما که رفقای رهبری از کم و کیف آن خبر دارند، نرسید به غیر از پنجاه هزار تومان! آن هم در شرایطی که هزینه انتشارات بسیار بالا، اجاره دو اتاقی که رفقای حرفه ای با زن و بچه در آن ساکن بودند، سنگین و قیمت موتور و ماشین سرسام آور بود. رفقای عزیز، پوزخند می زنید و می گویید: «طرف «پرت» است! دنیا دارد به سمت فلان و بهمان می رود، ما در این کنگره داریم حساب مارکسیسم- لنینیسم و فلان را روشن می کنیم، اینها هنوز به فکر موتور و ماشین اند! به فکر رفقای حرفه ای اند!» چه کنیم؟ وقتی ماشین قراضه توزیع جلوی کمیته خراب می شود، عقل سلیم حکم می کند به فکر ماشین باشیم، نه دیکتاتوری پرولتاریا! آخر مگر نه این است که اگر یک سازمان درست و حسابی داشتیم ک فقط دو سه تا از شما رهبران نه در خارج، بلکه در ایران ساکن بودید، به چندین موتور و ماشین فقط برای حفظ امنیت خود احتیاج داشتید؟! فکر می کنم آن موقع این موضوع، مسئله شما هم می شد!
در این بخش به شعور رفقای داخل و برخورد رفقای خارج می پردازم.
رفقای عزیز، واقعیت این است که ما هم مثل جمهوری اسلامی با شهیدانمان مظلوم نمایی می کنیم. آن هم نه برای مردم، بلکه برای تشکیلات! در ایران هم مردم دارند زیر بار گرانی و بدبختی «شهید» می شوند، آنوقت رژیم خون شهیدان را علم می کند. این جز مرده پرستی نام دیگری ندارد.
بسیار دردناک و در عین حال خجالت آور است که وقتی صحبت فعالین داخل می شود، همه با قطره اشکی در گوشه چشم فقط از مقاومت آنها زیر شکنجه و شلاق و تحمل شرایط پلیسی و خطر چسباندن اعلامیه صحبت می کنند. ما بارها با رفقای خارج در این مورد برخورد کردیم. برخورد خارج چگونه بود؟ رفقای رهبری یکی دو نامه که اصلا یادم نیست راجع به چی بود فرستادند و دیگر هیچ. و امروز در اینجا می فهمیم که در پلنوم وسیع که رفقای داخل هم حضور داشتند، تنها چیزی که مطرح نشده بود، مسائل فعالین ایران بوده است (درست مثل همین اولین کنگره سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت!). رفقا با ما مثل کسانی که از پشت کوه آمده اند برخورد می کردند.
بدبختانه سالهای اخیر مصادف بود با شکل گیری جناح ها [درون رهبری سازمان] و نبرد حاد بین آنها. رفقای داخل از زاویه ای، قربانی این دسته بندیها شدند. نیروی داخل، عمدتا، در مقابل تنش ها و مسائل خارج کشور موضع منفی داشت. چرا؟ برای اینکه نه تنها مسئله شان نبود بلکه فکر می کردند این شیوه برخورد، آنها را نابود خواهد کرد. ما در مقابل قعطنامه کلن [علیه تفکر رهبری سازمان] موضع گرفتیم. در مقابل مجازات نویسندگان این نوع قطعنامه ها هم موضع گر فتیم. ما برای خارج نوشتیم: «اندیشه ها را مجازات نکنید، اما این نوع اقدام ها هم از ما چیزی باقی نخواهد گذاشت». یعنی اگر اشتباه نکنم، همان موضعی که برخی رفقای رهبری بعدا گرفتند! حالا نمی دانم چرا آن رفقا جزو باشعورها بودند و ما جزو بی شعورها! نگویید این برداشت غلط است. این واقعیتی است که در بند بند نامه ها و تذکرات پدرانه آنها موج می زد. برخوردی که هنوز هم، اگرچه کمرنگ تر، وجود دارد. توسط نامه از خارج ارشاد می شدیم که: «رفقا! بیشتر مطالعه کنید و آنقدر خود را سرگرم کارهای کوچک نکنید!» منظورشان هم از مطالعه بیشتر خواندن مطالب قناس بولتن [مطالب رهبری و برخی کادرها در خارج] بود. آری، حضور جنبش فدایی در دوران آخرین موشک بارانها و زنده کردن نام فدایی برای مردم پس از آن افتضاحات تلویزیون حزب توده ایران و عدم حضور هیچ نیروی چپ دیگر، بلند کردن صدای صلح خواهانه فداییان، کارِ کوچک بود! شما در اینجا چه کار بزرگی انجام دادید جز گام سپردن در راه تلاشی و از دست دادن نیرو؟ درست است که در ایران هیچ نیرویی نمی آید عضو سازمان شود، اما عدم تأثیر تبلیغ و بیهوده بودن آن هم توهم است. آن هم در شرایطی که چشم مردم به دنبال دوستان خود حریصانه می چرخد. چطور می شود دید که پیام ها واعلامیه ها را می قاپند، زیر چادر و کاپشن پنها می کنند اما دلمان را به این خوش کنیم که در ایران نشریات ادبی و هنری، که در زمان شاه ماهنامه های بودارتر از اینها هم چاپ می شد، در می آید. ناگهان هنرمندان و ادبیان که تا دیروز توی سرشان زده می شد، می شوند همه چیز! این افراط و تفریط همیشه مرض ما بوده است. هرگز هیچ چیز را در جای خود قرار ندادیم. مردم اعلامیه و نشریه مجانی را سر دست می برند و مجلات پنجاه تومانی را که اصلا مطلب و وظیفه شان چیزی دیگریست جز عده ای از قشری خاص نمی خرند که آن هم فکر می کنم بیشتر آبونه های خارج کشور باشند! این بازیها را باید کنار گذاشت. در کنار اینها کسانی هستند که می خواهند کار سیاسی بکنند، فکر اینها را بکنید. دچار توهم نشوید که معتقدم می شود در ایران فرمان حمله داد. من فقط می گویم این حساسیت و علاقه وجود دارد. وجود دارد و نمی دانم به چه زبانی بگویم که باور کنید. برایش فکری بکنید!
در اینجا می خواهم از شعور و آگاهی رفقای داخل دفاع کنم. ما رهبری را به شکل قادر مطلق نمی دیدیم (اگرچه عملا بود) واقعیات ما را مجبور می کرد خود حتی خلاف دستوراتی که از خارج می آمد در موارد مشخص تصمیم بگیریم. اما عدم اعتمادی که در اینجا وجود دارد، در آنجا نبود. ما به اعتماد به «بالا» احتیاج داشتیم. در عین حال کارِ خودمان را می کردیم. در پایان نوشته، روحیه حاکم بر داخل را توضیح خواهم داد اما در این بخش نمونه هایی از تصمیات رفقایمان را می آورم تا دلیلی باشد بر حقانیت تفکر داخل و نه صرفا حقانیت خونِ آنها.
۱- بارها در مورد تأثیرات مثبت اعلامیه های مشترک با امضای گروه های مختلف گفته شد و از رفقا خواسته شد هر چه می توانند در این راه همت به خرج دهند. درکی که مدت کمی است عملکرد مثبت آن را می بینیم.
۲- وقتی آخرین طرح اساسنامه از رادیو زحمتکشان پیاده شد و به دست رفقا رسید، بلافاصله نامه ها آمد که رفقای عزیز، این اساسنامه برای کدام کشور، کدام فدایی، کدام گروه نوشته شده؟ تازه طبق بندهایی هم داخل و هم خارج را به بعد حواله کرده است. پس آن را برای ثبت در تاریخ نوشته بودید؟ و این در حالی بود که نیروی اتفاق آرا پشت این اساسنامه بود! بعدها در بولتن راجع به اساسنامه نوشتند و رفقای کمیته ارتباطی ما را اینطور «توجیه» کردند: «آن موقع رفقا اینطور فکر می کردند و برخی چیزها که آن زمان نامعلوم بود، حالا روشن تر شده است!» خب، رفقای ما که همان موقع گفته بودند، برگ چغندر بودند؟! البته رفقا نمی توانستند نظرات داخل را بگیرند، چون مثلا در خرداد دستور لازم الاجرا بودن اساسنامه آمد و در مرداد دستور اینکه اگر پیشنهاد دارید تا اردیبهشت بفرستید!!
۳- رفقا با برخوردهای متفرعنانه ما را مجبور می کردند راجع به مقالات بولتن موضع بگیریم و دنبال توهمات آنها بدویم. مقالاتی که عمده مطالبش را دو ماه بعد نویسندگانش دیگر قبول نداشتند! انکار نمی کنم که عناصری از تفکر نو (نو، آنطور که خودم می فهمم) توسط بولتن ها مطرح شد، ولی عمده مطالب آن مسئله ما نبود. البته مسولین ارتباطی حق داشتند، چون می خواستند بدانند ما از کدام جناحیم! به هر حال این جناح بندی و اقدامات آنها هرگز از طرف رفقای ما پذیرفته نشد. ما معتقد به وحدت در تنوع بودیم. ما خواهان آزادی اندیشه ها و رهبری جمعی بودیم. این را هم برایشان نوشتیم و حق هر چند جناح را در بیان نظرات و تبلیغ آن گوشزد کردیم. رفقا، چه کنیم؟ جناح ها آن موقع مسئله ما نبود و امروز که در خارج کشوریم، مسئله مان است!
۴- گفتیم در مورد خانواده شهدا پیامی، چیزی بدهید. عاقبت خود گروه تصمیم گرفت به نام فداییان این کار را انجام دهد. فقط تأثیر یک مورد آن را برایتان می گویم. پیام خطاب به همسر و مادر رفیق شهیدمان نوشته شد. رفیقی آن را همراه با سبدی گل به خانه رفیق که مراسم عزاداری در آن برپا بود، برد. گلفروش وقتی فهمید گل را برای یکی از شهدای اعدام ها می خواهند از گرفتن پول امتناع کرده بود. همسر رفیقمان وقتی فهمید پیام از طرف سازمان است، شوکه شده بود. گریه می کرد و پیام را می بوسید. جمع حاضر، چندین بار پیام را به صدای بلند قرائت کردند و همسر رفیق نگران بود مبادا نامه گم شود چون می خواست آن را قاب بگیرد!
به این ترتیب رفقای داخل وظایفی را با حجم وظایف یک کمیته مرکزی پیش می بردند، بدون آنکه از ذره ای حقوق در سازمانشان برخوردار باشند. به هر حال، سازمان هم اگر در ایران بود، فکر می کنم مسائلش با الان متفاوت می بود و یا حداقل از زوایای دیگری با همین مسائل برخورد می شد.
رفقای ایران راهنمای کارشان را از همان «کارهای کوچک» و واقعیات در می آورند و تئوری های مشعشع را به واقعیات حُقنه نمی کنند. درست است که در اندیشه ما دیکتاتوری پرولتاریا جای داشت ولی برای ما مثل قرآن روی تاقچه بود! درست است که رفقای ما به عنوان مارکسیست – لنینیست به زندان رفتند و اعدام شدند، اما به خاطر کار و فعالیت در راه ارزش های سوسیالیستی شهید شدند. شما وظیفه داشتید و دارید از طریق رادیو و نشریات آنها را آگاهتر سازید اما وقتی در مقابل اعتراضات تشکیلات خارج کشور آنقدر انعطاف به خرج می دادید، حق نداشتید با فعالین داخل اینطور برخورد کنید. برخوردی که در این کنگره هم انعکاس دارد و البته امروز می فهمیم که این برخورد متفرعنانه نسبت به همه تشکیلات اعم از خارج و داخل است.
تصمیمات کنگره چه تأثیری در فعالین و هواداران و رژیم خواهد داشت؟ در تمام این روزهای کنگره می خواستم خود را در شرایطی که ماهها پیش در آن بودم، احساس کنم و یا سعی کنم تحت روانشناسی رققای ایران با صحبت ها و تصمیمات برخورد کنم. رفقای ایران حتی در سال ۶۷ هم که لیست به عنوان نمایندگان داخل پیشنهاد شده بود معتقد بودند که به دلیل دور بودن از مباحثات و نا معلوم بودن امکانات، یعنی امکان رفت و برگشت و تضمین ادامه کاری و نیز تعداد کم نمایندگان داخل، این کنگره، کنگره خارج کشور است. اما با این موضوع منفعل برخورد نکردند. گفتند تا حد امکان جلسه خواهیم گذاشت، خواهیم نوشت و حداقل شما کنگره را در جریان مباحثات کتبی ما قرار دهید. اما رفقا! کدام یک از اعضای رهبری یک برگ از آن گزارشات را با خود آورده تا به کنگره گزارش دهد؟ یکی از رفقای هیئت سیاسی که امروز در اینجا نیست، روزی در حالی که پوزخند می زد گفت: «شما آنقدر مطلب می فرستادید که ما حوصله مان نمی گرفت بخوانیم!»
بدیهی است تصمیمات کنگره تأثیر جدی بر فعالین ایران خواهد داشت. اما رفقا، واقعیت این است که آنها کار خود را خواهند کرد: تصمیمی که ما قبل از مهاجرت داشتیم! اما هر چه تصمیات این کنگره با واقعیات جامعه و مطالبات مردم نزدیکتر باشد، قطعا دست رفقا در حرکت و مانور بیشتر باز خواهد بود. علاقه دارم به تأثیر تصمیمات کنگره بر رژیم هم اشاره کنم. تصمیمات کنگره بلافاصله پس از پخش از رادیو زحمتکشان پیاده خواهد شد و به زیر دست و نگاه دقیق مسئولین بخش «اکثریت» در وزارت اطلاعات خواهد رفت. دیگر لازم به گفتن نیست که تصمیات کنگره تا چه حد باید حساب هایی را که از طرف رژیم بر روی سازمان ما، جناح ها و حتی افراد و به ویژه سیاست های اتخاذ شده باز می شود، در نظر بگیرد.
حالا منتظر پایان کار کنگره ایم. من تحت تأثیر همان اندیشه غالب در ایران، برای مثال به بندی که یک نشریه را به جای دو نشریه پیشنهاد می کند، رأی نمی دهم چون تأثیر نشریه را در ایران دیده ام. به بند آموزش علمی، فنی طلاب رأی نمی دهم چون احساس مردم نسبت به آخوندها را می دانم، به برنامه ای که پر از جملات بی خطر و «عموم بشری» است رأی نمی دهم، به بندهایی از تفکری که هنوز مشغول خط درست کردن است، برای بازرگان خط می سازد و سازمان ما را همراه رفسنجانی راهی گورستان می کند، رأی نمی دهم، چون معتقدم آزموده را آزمودن خطاست! خب، حالا اگر تمام نیات یک برنامه در این کنگره نأمین نشد، چه می شود؟ انشعاب؟ انفعال؟ چه فرقی می کند؟ یکی برود در سوئد، آن یکی در آلمان و دیگری در تاشکند گروه بزنند. یا اصلا کار نکنند. به کجای دنیا بر می خورد؟ فقط مدتی سر و صدا می شود، نیروهایی جابجا می شوند و بعد همه چیز آرام می شود. جنبش فدایی علیرغم تمام کژی هایی که با خود داشته و دارد به مثابه با ظرفیت ترین نیروی چپ در ایران در هیچ کدام از این گروه های احتمالی نیست. جنبش فدایی متعلق به صدها نفریست که من مثل آنها فکر می کنم. جنبش فدایی متعلق به مردم ایران است. نابودش کنید، دوباره از همانجا سر بر خواهد داشت! با مختصات و ویژگی های تازه! با انعکاس تمام تحولاتی که جهان را زیر و رو می کند! آن را از صاحبان اصلی آن دور کردید، از کیسه خلیفه بخشیدید و به زور خواستید به جای دیگری وصلش کنید، با سیاستها و سیاست بازی ها مفتضحش کردید، گلویش را فشردید و به پای اعدام فرستادید، آن تفکری که در تمام این صفحات توضیح دادم، آن را پس خواهد گرفت و از آن خود خواهد ساخت. این فکریست که در ایران داشتیم و در این کنگره من بر آن راسخ تر شدم.
دو سال پیش از ایران نوشتیم، برنامه می خواهیم. بدون برنامه نمی توانیم حرکت کنیم. رفقا فکر کردند ما می خواهیم آنها اسرار ازل و ابد را کشف کنند و برنامه بنویسند و بر ما نازل کنند. جواب دادند غلط است! آخر رفقا، ما که آنقدر شعور داشتیم که بفهمیم برنامه قبلی رونویسی [از حزب توده] بود و برنامه جدید هم با این همه مسائل طرح شده در جهان، هنوز شعورش وجود ندارد! ما راهنمای عمل می خواستیم. راهنمایی که بشود در ایران حرکت کرد، نه اینکه بیانگر آرزوهای نیک ما باشد و یا گروه گروه به پای اعدام بفرستد.
ما می گوییم: رفقا! عزیزانمان را اعدام می کنند، چه باید کرد؟ فعالین سازمان به این شکل امکان ادامه کار ندارند، چه باید کرد؟ کارگران و کارمندان را گروه گروه اخراج می کنند، چه باید کرد؟ نیمی از جمعیت ایران، زنان، دارند له می شوند، چه باید کرد؟ (بر جمله بعدی تأکید دارم) نسل فعلی با کوله باری از فرهنگ قرون وسطایی و بی دانشی عمیق به صحنه اداره جامعه رانده می شود، چه باید کرد؟
در تمام این روزها علیه رهبری داد سخن دادید، گفتید به اینها رأی نخواهیم داد. اما چگونه است که بدون کلمه ای، تفکر همین ها را به رأی می گذارید؟! اینکه ما هم اگر در سالهای گذشته جای رهبری بودیم، کاری جز آن نمی کردیم، چه مفهومی دارد جز سلطه نوعی از تفکر؟ نمی گویم کسانی پشت ارگان رهبری آینده، بلکه تفکر پشت آن، حتی بدون صندلی، رهبری خواهد کرد. شما با آرایی که تا کنون [به مصوبات و قطعنامه ها] داده اید، تقریبا رهبری را انتخاب کرده اید. بنا بر این قبل از اینکه علیه این و آن صحبت کنید، در رأی دادن هشیار باشید! چه تفکری از این آرا بیرون خواهد آمد؟ علیرغم تمام تبلیغاتی که در اینجا شد و بخشا بوی تفرعن، فروتنی مبتذل و مسائل شخصی داشت، اندیشه ای که بر بخشی از رفقای ایران حاکم است و من مدافع آنم، به اعضای شریفی که قابلیت سیاسی – عملی دارند تا امور سازمان را پیش برند، حتی اگر کاندید نباشند و یا طبق «دمکراسی» جاری در سازمان اجازه کاندید شدن نداشته باشند، اعم از رهبران سابق و کادرها، رأی خواهد داد، شمشیر داموکلس کنگره و کنگره فوق العاده را بالای سر «ارگان رهبری» نگاه خواهد داشت، اما هرگز اجازه نخواهد داد، بار دیگر از میان تفکرات، حق رهبری انحصارا با یک اندیشه، فقط یک اندیشه باشد!
این است جوهر نواندیشی! اگر این جوهر، اندیشه غالب بر این کنگره نشود، با ظرفیت هایی که وجود دارد، شاید نه در اینجا، بلکه در جایی که ضرورت این نوع تفکر با تمام وجود احساس می شود، یعنی ایران، بالاخره جنبش فدایی آن را از آن خود خواهد ساخت!