the journalist

ژورنالیست

نام ها و نگاه ها: گفتگو درباره ادبیات و روزنامه نگاری

 

نام ها و نگاه ها

هوشنگ گلشیری: گزارش یک مصاحبه انجام نشده

 

هوشنگ گلشیری

تاریخ تولد: 1316

محل تولد: اصفهان

زمان پاسخگویی: 27 ژوئن / 6 تیر 1378

محل: برلین، آلمان/ خانه دکتر علی شیرازی / مصاحبه انجام نشد!

 

گزارش یک مصاحبه انجام نشده*

آمده است که «هیچ پیامبری را در قوم و قبیله خویش ارج و قربی نیست» و باز آمده است: «بسیار کسان پیامبران را به چشم خویش دیدند و ایمان نیاوردند و بسیاری بدون آنکه ایشان را ببینند ایمان آوردند.» این دو حقیقت با چشم پوشی از رسالت پیامبری و مضمون سنگین ایمان به گونه ای در مورد هنرمندان و نویسندگان نیز به ویژه در سرزمین هایی چون کشور ما صادق است. راست این است که این عده هم در مملکت خویش و هم در دوران حیات عمدتا مورد بی مهری قرار می گیرند و امروز در ممالک دیگر نیز نه به دلیل آثارشان بلکه از زاویه سانسور، تعقیب، زندان، شکنجه و مرگ مورد مهر و محبت قرار می گیرند.

*****

 

زیرچشمی به پره های تنگ بینی و موهایش که از خط پیشانی به سوی مغز سر ریخته نگاه می کنم و کارت های پرسش را روی میز می چینم و مثل مأمور ثبت احوال می پرسم: تاریخ تولد با ماه و روز. می گوید. می پرسم: محل تولد. می گوید. می پرسم: نام مادر. تعجب می کند. چون هم رسم است نام پدر را بپرسند و هم اینکه در یک گفتگوی ادبی این دیگر چه پرسش بی معنی ایست. دوباره می پرسم: «آقای گلشیری، نام مادرتان چیست؟»

دیگر به یاد ندارم گفت عصمت یا یک چیز دیگر. فرقی هم نمی کرد. بسیار خوب، تا اینجا طرحی بود که من برای مصاحبه با هوشنگ گلشیری نویسنده «شازده احتجاب» و «جن نامه» داشتم. مصاحبه ای که انجام نشد.

پس از فرستادن یک فکس در اواخر ماه مه (1999) و یک گفتگوی تلفنی پس از آن، قرار شد که با میزبان او در برلین قراری برای یک مصاحبه گذاشته شود. گلشیری تأکید کرد که کتاب «جن نامه» باید خوانده شده باشد. خندیدم و گفتم: «مگر می شود کسی کتابی را نخواند و بخواهد راجع به آن مصاحبه کند؟» و بعد به یاد آوردم که می شود کتابی را نخواند و حتا فتوای قتل نویسنده اش را هم داد. این فرهنگ و تربیت اجتماعی است.

امروز دوستی گرامی که میزبان نویسنده ماست در پیامگیر گفته بود که به او زنگ بزنم تا قرار بگذاریم. زنگ زدم و او گوشی را به هوشنگ گلشیری داد:

-         سلام آقای گلشیری، خسته نباشید از مسافرت و رفت و آمد.

-         سلام، خیلی ممنونم. حال شما چطور است؟ مگر می خواهید چه کنید که سه ساعت باری مصاحبه خواسته اید؟

-         (با خنده) آن سه ساعت در واقع به مرگ گرفتن و به تب راضی شدن است.

-         خیر، خانم! سه ساعت که نمی شود. مگر کیهان چقدر به شما پول می دهد؟ من فقط راجع به «جن نامه» حرف می زنم...

-         کیهان به من پولی نمی دهد. تا کنون نداده است. این کارِ دل است.

-         کارِ دل هم که باشد سه ساعت طول نمی کشد.

-         چرا آقای گلشیری! ممکن است سه هزار سال هم طول بکشد.

-         (با مکث) بله خب، کار دلِ ما بیست و دو [یا بیست و هفت] سال طول کشید.

-         خب، می بینید که...

-         بله، اما من می توانم یک ساعت وقت بگذارم، حتا اشپیگل هم سه ساعت وقت نمی گیرد. و فقط هم راجع به «جن نامه» تازه، مگر کیهان چند صفحه برای مصاحبه می گذارد؟

-         موضوع سر کیهان نیست...

-         پس برای هفت هشت جای دیگر هم می خواهید بفرستید!

-         خیر، من طرح بلندمدتی دارم برای گفتگو با نویسندگان و پژوهشگران در زمینه های گوناگون فرهنگی، ادبی و اجتماعی که... (اصلا گوش نمی کند*

-         نه خانم، من اصلا راجع به این مسائل و «تعهد معهد» نویسنده و اینجور چیزها حرف نمی زنم، فقط «جن نامه».

-         آقای گلشیری، شما دارید با پیشداوری حرف می زنید. من هم به تعهد هنر و ادبیات اعتقادی ندارم تا بخواهم راجع به آن چیزی بپرسم [اصلا مدتهاست که در بحث های جدی ادبی این موضوع منسوخ شده است] منظورم دیگران...

-         به هر حال می توانم یک ساعت راجع به «جن نامه» حرف بزنم. یعنی گفتگو کنیم.

-         چه ساعتی؟

-         کله سحر باشد بهتر است، چون دیگران هم هستند که...

-         چه ساعتی؟

-         ده صبح. ده تا یازده. یک ساعت!

-         خیلی ممنونم. خوش باشید تا فردا.

 

و گوشی را می گذارم. شاید از «رسالت پیامبری» و «مضمون سنگین ایمان» بیهوده چشم پوشی کرده بودم؟ حالا چه کنم؟ بزرگترین تفاوت انسان با حیوان تنها نه در داشتن تفکر و خرد، بلکه در برخورداری از احساس از جمله غرور نیز هست. حس می کردم در این مکالمه و در این رابطه، غرور و تفرعن در برابر هم قرار گرفته اند. چگونه می توانم فردا غرور را در برابر تفرعن بنشانم؟ و نگاهم به کارت های پرسش که آن گونه به دقت مرتب و تنظیم شان کرده بودم می افتد.

پرسش ها سه بخش کلی دارند: نخست اینکه راوی کیست، چه می خواهد و چه می جوید؟ چرا به علوم خفیه روی آورده؟ (روی آوردن به علوم خفیه در روانشناسی نشان اختلال جدی در زندگی و مسایل جنسی است)، دو دیگر، زنان در «جن نامه». مادر (عصمت) که زنی رنجدیده است و کسی حق ندارد با او شوخی کند از یک سو، و کوکب (زن محوری داستان با شخصیتی مرموز و آنیمایی)، بانو و سه زن، هر سه زن به نام ملیحه، از سوی دیگر. همگی لکاته اند و یا به قول داستان سلیطه اند. در پایان هم نگاهی به ادبیات داستانی امروز در ایران و پرداختن به موضوعاتی مثل روی آوردن گسترده مردان نویسنده به مسائل زنان، حضور مؤثر مادر مردان نویسنده و راویان مرد در داستان ها، نقش زبان در ادبیات داستانی، رابطه آزادی نویسنده با آزادی خواننده، و نیز آیا یک دلیل اینکه چرا داستان ایرانی در سطح جهان مطرح نمی شود این نیست که فضا و انسان در آن جهانی نیست؟ حتا منطقه ای هم نیست، بلکه بوم و محلی است. شخصیت ها از کوچه و محله شان بیرون می آیند، می میرند، تمام می شوند. حال آنکه مثلا داستان های گارسیا مارکز، میلان کوندرا و سلمان رشدی با وجود تعلق جغرافیایی و فرهنگی، جهانی اند. یعنی هر کسی در هر جا و از هر فرهنگی می تواند تصویری از خود و پیرامون خود را در آن بیابد. به عبارتی، صادق هدایت جهانی تر بود تا بسیاری از نویسندگانی که پس از او آمدند. و از این دست. و چند حرف هم برای تنوع. در عین حال یادآوری نکات قابل تأمل و جذاب «جن نامه» از جمله زبان زیبا و رسا، تصویر بی نظیر زنی که در گور چهارصد ساله زار می گرید و در جستجوی عطری که نمی داند در تن کدام مرد پنهان است از قبر برون آورده می شود، جنبه های روانشناسانه راوی و دیگران و همین طور تا آخر.

من طرح چنین مصاحبه جدی ای در سر داشتم. به فکر فرو می روم. این گونه تفرعن در میان پژوهشگران، یا مثلا روزنامه نگاران و دانشمندان بسیار کمتر دیده می شود عمدتا بین نویسندگان و هنرمندان رایج است و در روانشناسی سالهای اخیر، به ویژه در میان آنهایی که در گوشه ای از ناخودآگاه، رؤیای «هاول شدن» و «نوبل گرفتن» را می بینند. کسانی که پایشان به این سو می رسد، بیش از هر چیز از مصاحبه ها و جایزه ها که هیچ کدام نه درباره آثارشان و نه برای آثارشان است، گیج می شوند. «فرنگی ها» به بدبختی ها و رنج های ما جایزه می دهند و درباره تعقیب و گریزها و شلاق می پرسند و می نویسند و این چیزها نه آدم را «هاول» می کند و نه برای آدم «نوبل» می آورد (البته خدا را چه دیدید؟ شاید بکند و بیاورد).

و می خواستم برای خنده هم ماجرایی را تعریف کنم که به رضاشاه نسبت می دهند که از دیوانه خانه ای بازدید می کرد و دید همه دیوانه ها مثل بچه آدم به احترام ایستاده اند و فقط یکی آن گوشه برای خودش مشغول است و انگار نه انگار. رضا شاه در برابر او ایستاد و گفت: هی، تو! می دانی من کیستم؟ دیوانه پاسخ داد: نخیر، کی هستی؟ رضاشاه گفت: من رضا شاهم. دیوانه گفت: من هم وقتی آمدم اینجا فکر می کردم نادرشاهم! شش ماه که دواهایت را بخوری خوب می شوی!

و بعد این را هم می گویم که با ترجمه چند داستان و بخش هایی از چند رمان بومی و محلی به زبان های «از ما بهتران» آن هم در این بازار انبوه کالای ادبیات و نیز با نسخه برداری آشکار و پنهان از آثار میلان کوندرا و مارکز و رشدی، ادبیات ایران جایی در بازار ادبیات جهانی نخواهد یافت. هنوز نمی دانستم که عنوان سخنرانی نویسنده گرامی در برلین این جمله خشن و نظامی است: «قلم تنها وسیله جنگی ماست!» وگرنه این را هم می گفتم ک قلم همیشه پادجنگ است.

نه، ای کار من نیست. حتا اگر کیهان یا هر روزنامه دیگری به من پول می داد، نمی توانستم فردا روبروی نویسنده ارزنده مان بنشینم. بسته شکلات نعنایی را که برای فردا خریده بودم در آشپزخانه گذاشتم، گل فروشی ای را که یکشنبه ها باز است و من برای فردا نشانش کرده بودم، از خاطر زدودم، گوشی تلفن را برداشتم و به میزبان محترم گفتم:

-         با شناختی که از شرم حضور شما دارم، می دانم که برایتان بسیار سخت است، ولی از شما تمنا می کنم به آقای گلشیری بگویید برایم کاری مهم تر از مصاحبه با ایشان پیش آمده است.

میزبان عزیز گفت:

-         ولی این درست نیست. می دانید آنچه می گویید حقیقت ندارد.

-         می دانم حقیقت ندارد، ولی حقیقتی در آن هست. من در آن یک ساعت کار مهم تری دارم.

و باز از او خواهش کردم که عین همین جمله را به ایشان منتقل کند. نمی دانم آن دوست گرامی این کار را کرد یا نه. و اما من فردا از ساعت تا یازده صبح در مندل* چهار زانو یا مربع می نشینم و با علم به اینکه زمین ثابت نخواهد ماند، زمین مرکز جهان نیست و دایره نیز یکی از اشکال است و همه اشکال یک خط یا نقطه اند، دو روحیه، دو احساس را به رویارویی فرا می خوانم و غرورِ انسانی را در برابر تفرعنِ مردانه می نشانم. غرور احساسی است انسانی و بدون جنسیت. لیکن تفرعن همان  گونه که زمانی رابعه گفته بود، احساسی است مذکر درست مثل خود فرعون (اَناَ ربَکُم الا علی!) حتا اگر در زنان باشد. و پس از یک ساعت روی کارد زرد و سبز مصاحبه می نویسم:

نام نویسنده: هوشنگ گلشیری

تاریخ تولد: (خالی)

محل تولد: (خالی)

تاریخ: 27 ژوئن 1999 / 6 تیرماه 1378

محل: برلین، خانه دکتر...

ساعت ده تا یازده صبح. مصاحبه انجام نشد! شاید وقتی دیگر. این هم نوعی ثبت احوال است.

شنبه 26 ژوئن 1999

 

توضیح اصغر شیرازی درباره مقاله الاهه بقراط

«گزارش یک مصاحبه انجام نشده»

پس از سلام، من اصغر شیرازی، میزبان آقای هوشنگ گلشیری هنگام اقامت ایشان در برلین بودم.

«گزارش یک مصاحبه انجام نشده» خانم الاهه بقراط در کیهان 8 ژوییه 99 را خواندم. در آن نکته ای ناگفته مانده است که لازم است متذکر شوم. به این شرح:

پس از اینکه خانم بقراط از من خواستند انصرافشان از مصاحبه با آقای گلشیری را به اطلاع برسانم و پس از اینکه من این درخواست را اجابت کردم و خبر انصراف را به آقای گلشیری رسانده (با فاصله ده دقیقه) ایشان ناراحت شد و لازم دید که مجددا با خانم بقراط صحبت کند و به رفع کدورت و سوء تفاهم بپردازد. او نیز مرا واسطه قرار داد که این خبر را به اطلاع خانم بقراط برسانم. همان جا تلفن زدم ولی خانم بقراط متأسفانه نبود. در پیامگیرشان صبحت کردم و خبر را دادم.

ولی نه آن روز و نه در روزهای بعد خانم بقراط پاسخی نداد. یکشنبه گذشته از ایشان علت را جویا شدم. ایشان گفتند که پیام مرا دریافت نکرده بودند. گویا پیامگیر صحبت مرا ضبط نکرده بود.

حالا ایشان از تمایل آقای گلشیری برای رفع کدورت و سوء تفاهم اطلاع دارند.

 *****

 

و متن پرسش هایی که برای گفتگو با هوشنگ گلشیری تهیه شده بود:

-مادرتان چه نام دارد، آقای گلشیری؟ آیا حدود 150 صفحه نخست «جن نامه» خاطرات شما نیستند و یا عمدتا از خاطرات شما برگرفته نشده اند؟

 

-راجع به طرح روی جلد و فصل بندی کتاب بگویید. کتاب شامل پنج مجلس و دو تکمله است. چرا «مجلس»؟ چرا «تکمله»؟ چرا «تو» یعنی ظاهرا خواننده بنویسد؟

 

-راوی (حسین) کیست؟ چه می خواهد؟ چه می جوید؟ چرا می خواهد کوکب را احضار کند؟ محراب عمل چیست؟ کدام عمل؟

 

-درون صندوق عمو حسین چیست؟ پدر کنجکاوی می کند، ولی کلید را به راوی (حسین) می دهد.

 

-خودتان راجع به اسم اعظم چه فکر می کنید؟ آیا یک اسم اعظم برای همه وجود دارد؟ یا هر کس باید در جستجوی اسم اعظم خود باشد؟

 

-شاید می بایست «شازده احتجاب» به «جن نامه» برسد. یعنی اندیشه به اندیشه. ولی بین این دو، بین داستان های شما، یک پل سزاوار تأکید وجود ندارد. از یک داستان قابل تأمل با فاصله ای طولانی به یک قابل تأمل دیگر می رسیم.

 

-«جن نامه» مانند بسیاری از رمان های ایرانی در گستره بوم شناسی حرکت می کند. خوب بود کلمات نامأنوس، محلی یا روایات در پایان کتاب و یا در زیرنویس توضیح داده می شدند.

 

-پرداختن گسترده نویسندگان مرد به مسائل زنان بیانگر چیست؟ حتا نویسنده ای شخصیت نمایشنامه اش را که مرد بود، به زن تغییر داده است. چرا مادران نویسندگان مرد حضور مؤثر در داستان هایشان یافته اند؟

 

-من از این رویکرد، اگرچه بسیار خوب است، ولی احساس خوشایندی ندارم. فکر می کنم، آها، در اینجا هم آقایان می خواهند نه تنها از زنان بلکه از یکدیگر نیز پیشی بگیرند. ولی خب، این یک احساس سطحی و جانبدارانه است. چیزهایی هست که در انحصار همان جنس است و با خیال راحت می گویم: آقایان، بنویسید. اما همه چیز را نمی توانید. چیزهایی هست که فقط زنان می توانند بنویسندش. شاید امروز نه، فردا نه، و یا صد سال دیگر، ولی سرانجام خواهند نوشت.

 

-یک بار استادم در دانشگاه گفت: تو نظر جان لاک را راجع به زنان بنویس. گفتم: او نظری راجع به زنان ندارد. با تعجب گفت: چرا، در بندهای فلان و بهمان در کتاب «دو مقاله درباره دولت» راجع به نقش مادر در خانواده و تربیت فرزندان صحبت کرده است. گفتم: خب، چه ربطی به زنان دارد؟ خیره نگاهم کرد و گفت: راست است، هرگز به این جنبه از موضوع فکر نکرده بودم! واقعیت این است که پدیده مادری، که امروز بحث بر سر آن است که ویژگی ای است که صرفا به بارداری و زایمان مربوط نمی شود و یک مرد یا یک فرد بیگانه نیز می تواند «مادریت» داشته باشد، و زنانگی دو گفتمان جداگانه اند. شما آنجا که بسیاری از مشکلات زنان را از زبان مادر بیان می کنید، آنها را تبدیل به درد و رنج مادرانه می سازید و نه یک پدیده تاریخی و اجتماعی. در عین حال نمی توان این مشکلات را در دهان «ملیحه» گذاشت چرا که او اصلا «در باغ» نیست. اگر مادر ما این رنج ها را کشیده باشد، رنج است ولی اگر «سلیطه ها» از آن رنج ببرند، حقشان است! مگر عادت ماهانه و زایمان مجازات حوای سبکسر نبود؟!

 

-در «جن نامه» هر دو تیپ رایج زنان وجود دارند: مادر فداکار و صبور (عصمت) و زن لکاته یا سلیطه (ملیحه، کوکب، بانو). زن در داستان شما عمدتا ابژه جنسی است، حتا از نگاه زنان. مثلا عمه بزرگ پس از دیدن کوکب در حمام می گوید: «والله من که زنم حال خودم را نمی فهمیدم... چشم هاش قشنگ بود انگار که سگ داشت.» البته این توصیف های جسمی راجع به همان سلیطه هاست. ولی وقتی مادر از نخستین عادت ماهانه و شب زفاف خود حرف می زند، در هاله ای از شرم است: شرم مادر در برابر پسر، و شرم راوی در برابر مادرِ عام. حتا راوی یک بار فریاد می زند: «با مادر من شوخی نکن، ملیح. به خدای احد و واحد بد می بینی.» آیا این همان تابو نیست؟ نمی توان در ادبیات هم مادر فاحشه داشت؟

 

-در کتاب شما چندین زن وجود دارند که بارزترین شان: کوکب، بانو و سه نفر به نام ملیحه هستند. همگی اینها لکاته یا به قول کتاب سلیطه و یا صریح تر بگوییم، فاحشه غیر رسمی اند. کوکب زیباروی عاشقی است که غیبش می زند و عموحسین را که با راوی همنام است به جن و جنون می کشاند و خودش نیز از دیوانه خانه سر در می آورد و همان جا می میرد. یک زن مرموز و به اصطلاح یونگ، آنیمایی. بانو، سرسخت و یکدنده است و اگرچه ظاهرا به همه وا می دهد اما به راوی تن نمی دهد و فقط می خواهد از دیوانه شدن راوی جلوگیری کند. ماجرای ملیحه اما چیز دیگری است: یکی، ملیحه راوی است که حتا با پدرخوانده اش هم رابطه دارد و راوی می خواهد بلایی به سرش بیاورد که همیشه با او بماند حتا در آن دنیا. دیگری، ملیحه ای است که فقط چند خط حضور دارد، در باغی مست می شود و همه با او می خوابند. ملیحه سوم اما یک تصویر اصیل و بی نظیر است: مرده ای است چهارصد ساله که در گور می زند و گریه می کند. مردی او را از گور بیرون می آورد و  او در جستجوی جفت گمشده اش (بوی مرد) به راه می افتد و نمی یابدش. هر سه سلیطه اند. برای من این موضوع تداعی شد که هدایت زن را به گور می سپارد و مصطفوی (راوی دوم) زنی را در جستجوی بوی مرد از گور رها می سازد. خودتان برایمان بگویید در جستجوی چه بودید؟

 

-نقش پستان زن علاوه بر توصیفات معمولی مفهوم دیگری دارد: مادر راوی پستان های کوچکی دارد و یا اصلا ندارد و «این خوب است» چرا که زنانگی اش که ممکن است از او سلیطه ای بسازد، چندان «بزرگ» نیست. راوی نیز برای عملیات خود به تکه ای از پستان کوکب که مرده است نیاز دارد.

 

-از زبان راوی و دیگر زنان و مردان داستان، زنانی «سلیطه» نامیده می شوند. آیا سلیطه همان «لکاته» ادبیات ماست و یا ویژگی های دیگری دارد؟

 

-در ادبیات داستانی ایران، مردها انواع و اقسام روابط جنسی (نامشروع، روسپیان، کودکان و نوجوانان و حتا مردگان و حیوانات) دارند بدون آنکه سلیطه یا لکاته نامیده شوند، حال آنکه زنان حتا گاه به دلیل منش خوشایند خویش (کوکب) سلیطه نامیده می شوند. چرا؟

 

-چرا زن فاحشه در ادبیات داستانی ایران که مردان نویسنده آنانند، این اندازه زیاد است؟

 

-نمادی در داستان ها شکل گرفته که تمایل سرکش زن به استقلال را مترادف فحشا و رقاصگی می داند. اگرچه هر دو پدیده هایی زنانه اند و به ویژه رقص، واکنش غمگسارانه ای است ک زن در آن خود را باز می آفریند، ولی این همه نوعی سوء استفاده از فرهنگ مسلط بر جامعه است که هر دو پدیده را منفی ارزیابی می کند. چرا چنین است؟

 

-لویی آراگون شاعر فرانسوی گفته است: زن آینده مرد است. میلان کوندرا نویسنده چک در داستان «نامیرایی» این گفته را به گونه ای طنزآمیز به تمسخر گرفته است. شما آن را چگونه ارزیابی می کنید؟

 

-فکر می کنم بلایی که بر سر شعر آمده، بر سر داستان هم می آید و زیر عنوان آزادی و نوآوری و شکستن قراردادها، بی معنا نویسی، نامفهوم گویی و بی اعتنایی به زبان شکل می گیرد.

 

-زبان «جن نامه» رسا و روان است. خواننده سکندری نمی خورد. شما نقش زبان را در ادبیات داستانی چگونه می بینید؟ نویسنده تا چه اندازه می باید به این موضوع توجه داشته باشد؟

 

-چرا ادبیات داستانی ایران بیشتر داستان پردازی، نقالی یا گزارش است؟ چرا تخیل و «اندیشه متفکر» در آن کم رنگ است؟

 

-چرا ادبیات داستانی ایران در سطح جهان مطرح نمی شود؟ ترجمه چند داستان به زبان های دیگر به معنای مطرح شدن نیست، آن هم در این بازار انبوه ادبیات. فضا و مکان و شخصیت داستان ایرانی چیزی برای انسان های کشورهای دیگر ندارد. حال آنکه انسان های بسیاری تصویر خویش را از هر فرهنگی که باشند در داستان های مارکز، کوندرا، بول، رشدی و... می یابند. به عبارت دیگر هدایت مدرن تر بود تا بسیاری از نویسندگان دیگری که پس از او آمدند. نویسندگان ما بومی اند. برخی آثار را با هیچ ترفتندی نمی توان ترجمه کرد. ترجمه تنها برگرداندن کلمه نیست، القای فضا و شخصیت هم هست. داستان های ما اغلب بومی اند و آدم هایشان به محض اینکه از کوچه و محله خود بیرون می آیند، می میرند و تمام می شوند.

 

-شیوه میلان کوندرا بارزترین شکل حضور نویسنده نه به عنوان دانای کل یا راوی، بلکه به عنوان خود نویسنده است که برخی از نویسندگان ایرانی نیز در سالهای اخیر از آن الهام گرفته اند. شیوه شما ولی ترکیبی است از آن دو. می دانیم که حسین است که اینها را می نویسد، جلوی چشم خواننده، خودش هم می گوید. ولی خواننده می داند که این شما هستید که نویسنده اید و یا می توانید بنویسد و به ویژه با آن دو کلمه «تو بنویس» در آخر کتاب. در این شیوه خودنمایی وجود ندارد. کمی برای ما از این شیوه بگویید.

 

-امروزه بحث های زیادی در مورد آزادی آزادی خواننده و مرزهای دخالت نویسنده وجود دارد. شما رابطه این دو را چگونه می بینید؟

 

-هیچ چیز بیشتر از این توی ذوق نمی زند که نویسنده از همان اول اعلام کند که می خواهد چارچوب هایی را بر هم زند. گویی نسبت به قدرت درک خواننده شک دارد. شما این «نوآوری» ارادی چگونه می بینید؟ به هر حال راه هنر و ادبیات، راهی است که هر کس به اندازه وزن خویش، ای پایی بر آن رسم می کند. هیچ کس نمی تواند وزن خویش را بیش از آنچه هست بنمایاند.

 

-داستان هایی هست که خواننده در آن داستان و شخصیت ها را دنبال می کند، به سرنوشت آنها نه تنها علاقمند بلکه در آن شریک می شود. داستان هایی هست که خواننده در آن نویسنده را دنبال می کند و می خواهد سر در بیاورد که سرانجام پس از این همه داستان پردازی و آدم سازی چه می خواهد بگوید؟ در اولی، داستان موفق است و در دومی نه. یک نویسنده تا چه اندازه می تواند در این امر تعیین کننده باشد؟

 

-عمدتا دو نوع سانسور وجود دارد: دولتی و فرهنگی. آیا احساسات یا صحنه هایی وجود دارد که شما به دلیل سانسور فرهنگی از جانب خود یا جامعه (اصلا خودسانسوری به معنای رایج منظورم نیست) از بیان آنها چشم پوشیده باشید؟

 

-چرخشی در بیان و مضمون ادبیات داستانی ایران صورت گرفته که سزاوار تأمل است. ولی گاه شباهت های عجیبی بین آثار نویسندگان مختلف به چشم می خورد. این شباهت بیانگر این واقعیت نیز هست که نویسندگان بیش از آنچه که باید، از تجربه های واقعی و شخصی خویش مایه می گیرند و از آنجا که این تجارب مشابهند، آثار نیز شبیه هم می شوند. حال آنکه بر خلاف تجربه و واقعیت، اندیشه و تخیل انسان ها مثل اثر انگشت از هم متفاوت است. نتیجه می گیرم که بار واقعیت در این آثار بیش از تخیل است. آیا هر نویسنده ای نمی باید چندین بار زندگی کرده باشد؟

 

-انسان امروزی بی حوصله است، همواره شتابزده است، زمان لازم برای آوردن نیازهای بشری همواره کوتاهتر می شود. آیا با دگرگونی های سده اخیر در ادبیات داستانی، فکر نمی کنید داستان کوتاه یا رمان های کم حجم برای بیان انسان کارآتر باشند؟

 

-و اینک یک پرسش از روی بدجنسی: دو کلمه «هاول» و «نوبل» چه چیزهایی را برای شما تداعی می کنند؟

 

-موافقید خلاصه ای از این گفتگو در کیهان (لندن) چاپ شود؟



       گفتگو با هوشنگ گلشیری انجام نشد. من عین پرسش هایی را که می خواستم با او در میان بگذارم در اینجا می آورم. از آنجا که او در گفتگویی با میترا شجاعی به نکاتی اشاره کرده که می توانست پاسخ برخی از پرسش های من نیز باشد، فکر کردم خوب است آن را که پس از درگذشت وی در مجله «دنا» در مهرماه 1379 به چاپ رسید، در این کتاب به چاپ رسانم. از دوستی که این گفتگو را برایم فرستاد سپاسگزارم. دلیل انجام نشدن این گفتگو و توضیح دکتر اصغر شیرازی، میزبان گلشیری را که همگی در کیهان (لندن) چاپ شدند در اینجا می خوانید.

*   مندل یا ماندالا در زبان سانسکریت به معنی حلقه جادوست و در روانشناسی یونگ به اشکال دایره ای گفته می شود ک می توان آنها را رسم کرد یا راه رفت و یا آنها را رقصید.

 

| © 20| © 2001 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |