the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

فراتر از دو رژیم

الاهه بقراط

 

امروز هنوز ایرانیانی هستند که در رژیم شاه درجا می‌زنند. ایرانیانی هستند که در رژیم کنونی درجا می زنند. و ایرانیانی هستند که از هر دو رژیم فراتر رفته‌اند و آینده از آن آنهاست. در این میان فقط مدافعان «اصلاح‌طلبی» هستند که در حال شمشیرزنی با شبح رژیم شاه، در دامان هیولای رژیم کنونی از پای در می‌آیند.

*****

«رژیم شاه» هنوز در ایران حضور فعال دارد. از یک سو، مدعیان فعالیت سیاسی در جامه مدافعان یا مخالفان و یا دوستان منتقد رژیم گذشته با هر رویدادی به «این همانی» روی می‌آورند و به مقایسه «بدی» یا «خوبی» و حتا افراد این رژیم با آن رژیم می‌پردازند. از سوی دیگر، خود حکومت و منتقدانش نیز هر بار با مقایسه این رژیم با آن رژیم تلاش می‌کنند بر مستندات ادعای خود بیفزایند. حکومت در اثبات برتری خود با رژیم گذشته به نابسامانی‌های آن دوران می‌پردازد و منتقدان اصلاح‌طلب آن، هر بار یادآوری می‌کنند که «حتا» در رژیم شاه نیز چنین بی‌عدالتی‌ها و برخوردهایی صورت نمی‌گرفت!

جامعه نیز به دلایل مختلف، از هنر و ادبیات گرفته تا حتا برنامه‌های تلویزیون‌های ماهواره‌ای هر بار به گذشته رجوع داده می‌شود. روند «این همانی» در جامعه اما بسیار فراتر و واقعی‌تر از صحنه سیاست است. از پوشش اجباری زنان گرفته تا مضمون دروس مدارس، از آزادی‌های فردی و اجتماعی در مثلا روابط زن و مرد تا برای مثال تحصیل رایگان در رژیم گذشته، همگی رژیم شاه را در زندگی جاری جامعه زنده نگاه می‌دارد.

«رژیم شاه» اما مهم‌ترین حضور سیاسی خود را در جایی نشان می‌دهد که برخی از به اصطلاح سیاست‌ورزان نه در مبارزه با رژیم کنونی، بلکه همچنان در توهم نبرد با رژیم گذشته بسر می‌برند. روشن‌ترین مثال را در شکل‌گیری «اتحاد جمهوری خواهان» می‌توان یافت که یکی از دلایل اصلی‌اش همین بود که برخی از طراحانش به جای مبارزه با نظام موجود و تبدیل آن به یک جمهوری واقعی، می‌خواستند و اعلام کردند «ایستاده‌اند تا سلطنت برنگردد»! این واقعیت که برخی «جمهوری‌ خواهان» علت وجودی خود را نه در ضرورت برقراری یک «جمهوری» واقعی برای ایران بلکه در لزوم مبارزه با «سلطنت» تعریف کرده و می‌کنند، بارزترین نشانه حضور «رژیم شاه» در زمان حاضر است. اتفاقا یکی از دلایل بی اثر ماندن «اتحاد» یادشده همین بود که بر یک بنیان فکری استراتژیک و دمکراسی‌طلبانه قرار نگرفته بود، بلکه تجمع اندیشه‌های «ضد سلطنت» و همزمان مدافع «اصلاح‌طلبان» جمهوری اسلامی زیر یک نام دیگر بود. تجمعی که فراتر از دو رژیم را نمی‌دید و حتا با بروز جنبش سبز نیز نه تنها نتوانست آینده را ببیند بلکه برخی از عناصر آن تلاش کردند این جنبش را نیز به مصادره «اصلاح» رژیم کنونی در آورند و آن را نه در حال، بلکه در گذشته، گذشته‌ای پیش از «رژیم شاه»، مسدود سازند!

 

شبح «رژیم شاه»

بی‌تردید رژیم کنونی از نظر مضمون و محتوا پیش از رژیم گذشته قرار دارد آن هم در حالی که جامعه ایران از هر دو بسی فراتر رفته است. با این همه رجعت مداوم به «رژیم گذشته» نشانگر این واقعیت نیز هست که «رژیم کنونی» نتوانسته محتوا و مضمونی را ارائه دهد که جامعه و خود حکومت و موافقان و مخالفان و منتقدانش به جای نگاه به گذشته، حال خود را نه با پیش از این رژیم و دوران شاه، بلکه با خود جمهوری اسلامی و سه دهه‌ای که از عمر آن می‌گذرد، مقایسه کنند! مقایسه‌ای که به درستی در رژیم گذشته صورت می‌گرفت. دهه‌های دوران پهلوی برای نقد با خود همان دوران مقایسه می‌شد و نه با قاجار! اگر هم مقایسه‌ای بین پهلوی و قاجار صورت می‌گرفت، تنها برای نشان دادن برآمدن ایران از خاک قرون گذشته بود که پادشاهان قاجار نه تنها هیچ گامی برای گذار از آن برنداشتند بلکه ایران را در چندین مخاطره‌ به طور جدی مغبون ساختند.

از همین رو چه بسا در برخی موارد مقایسه جمهوری اسلامی نه با «رژیم شاه» بلکه با قاجار بسیار منطقی‌تر باشد. به ویژه آنکه نظام حقوقی و فکری مسلط بر جمهوری اسلامی، همچنان در دوران قاجار درجا می‌زند. نباید فراموش کرد که مهم‌ترین کاستی‌های قانون اساسی مشروطه همانا نتیجه فشار و دخالت روحانیت شیعه بود که با محدود شدن قدرت بلامنازع خود به ویژه در سه عرصه آموزش، دادگستری و بهداشت که در انحصار ملایان بود به شدت مخالف، و در عین حال از آینده‌ای که در آن زنان با مردان، و پیروان مذاهب دیگر با شیعیان، حقوق برابر داشته باشند، به شدت نگران و گریزان بود. همین روحانیت توانست با انقلاب اسلامی تفکر خود را بر مسند حکومت بنشاند و آن را در قانون اساسی جمهوری اسلامی چهارمیخ کند.

پهلوی‌ها اما گاه در رودررویی مستقیم با روحانیت مرتجع، بخشی از آن کمبودها را در عمل به صورت بنیانگذاری نهادهای نوین و مدرن و هم چنین تصویب قوانین مترقی از جمله درباره زنان و پیروان ادیان دیگر، جبران کردند. همین رودرویی و حرف زدن روی حرف روحانیت مرتجع، سبب اصلی کینه دیرینه آنها و طرفدارانشان نسبت به خاندان پهلوی شد. اینان همان «مشروعه خواهان» معروف هستند که خلف آنها به دور آیت‌الله خمینی گرد آمدند و امروز نیز در رهبری و نهادهای قدرتمند جمهوری اسلامی، میراث همان مشروعه‌ای را پاس می‌دارند که نیاکانشان در تحقق آن شکست خوردند و خمینی آن را به پیروزی رساند.

برخی ملیون و چپ‌ها نیز در کینه‌ شتری مشروعه‌خواهان علیه پهلوی‌ها شریک‌اند و کابوس‌شان همچنان شبح رژیم شاه است. در این میان، به غیر از سرسپردگان و مدافعان سیاسی- ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، آن کسانی که از جمهوری اسلامی به مثابه یک نظام و آیت‌الله خمینی و دوران طلایی‌اش‌ دفاع می‌کنند با یک برآورد ساده باید بدانند که با این دفاع، در واقع از شکست انقلاب مشروطه و پیروزی مشروعه خواهان و از تحقق یک حکومت اسلامی در برابر آرمان‌های آزادی‌خواهانه و تجددگرایانه مشروطیت دفاع می‌کنند و نمی‌دانند شبح رژیم شاه تا زمانی که خیانت به اهداف انقلاب مشروطه پایان نگیرد، همچون شبح پدر «هملت» بر آنها و بر جامعه ظاهر خواهد شد. رژیم شاه تنها زمانی آسوده خواهد گرفت و برای همیشه به تاریخ خواهد پیوست که جامعه از  رژیم کنونی به آینده گذر کرده باشد.

 

هیولای رژیم کنونی

نسل‌هایی که صحنه سیاست ایران را در سطوح رهبری و اجرایی رقم می‌زنند، تجربه‌ای فراتر از این دو رژیم ندارند. کمی جوانترهایشان نیز آشنایی‌شان با «رژیم شاه» از فیلتر سیاسی و عقیدتی عبور می‌کند. جامعه اما گویی غم هیچ کدام از این دو را ندارد و فراتر از دو رژیم حرکت می‌کند.

من هفته گذشته موضع رضا پهلوی را درباره نقشی که موسوی و کروبی در صورت دفاع از یک حکومت سکولار و دمکرات می‌توانند بازی کنند، «اوج درک مسئولانه» از سیاست و «موقعیت کنونی ایران و نیز منافع کشور» نامیدم. این هفته باید موضع وی را درباره کشتار مجاهدین (19 فروردین) به مثابه آن روی سکه جمهوری اسلامی، یعنی دو قطب افراطی که هر گاه دستشان به یکدیگر برسد، همدیگر را از میان بر می‌دارند، به آن اضافه کنم.

محکوم کردن فوری و بی‌درنگ کشتار مجاهدین به مثابه ایرانیانی که قربانی یک سیاست غلط چندجانبه (رهبری مجاهدین، جمهوری  اسلامی، دولت‌ عراق و آمریکا) شده‌اند، به هیچ استخاره سیاسی نیازی نداشت. نقش‌ها مشخص است: غرب و آمریکا اگر ابراز لطفی به گروهی می‌کنند، برای این است که فکر می‌کنند آن گروه می‌تواند زمانی به کار آنها بیاید. دولت عراق با هر کیفیتی که باشد، حق دارد نخواهد یک نیروی خارجی در کشورش اردوگاه یا قرارگاه داشته باشد. موضع جمهوری اسلامی از همه مشخص‌تر است: مخالفان، از جمله مجاهدین را یا باید کشت یا تواب کرد یا خرید! مسئولیت رهبری متوهم، حرّاف و خودپسند سازمان مجاهدین در این کشتار فجیع و ضدانسانی نیز به جای خود که معلوم نیست به کدام خیال واهی زندگی هزاران انسان را به یک اردوگاه، آن هم بغل گوش جمهوری اسلامی، محدود کرده است. این واقعه تلخ اما آزمونی بود برای سنجش ادعاهای حقوق بشری «اصلاح‌طلبان» که گاهی سکوت‌شان گوش دنیا را کر می‌کند!

دو روز پس از آنکه رضا پهلوی بی درنگ کشتار «ایرانیان ساکن اردوگاه اشرف» را محکوم کرد، «جمعی از فعالان سیاسی، اجتماعی» نیز در «محکومیت کشتار اردوگاه اشرف» بیانیه‌ای صادر کردند که در میان آنها نام بسیاری از «اصلاح‌طلبان» پیشین را می‌توان دید. اگر آنها هنوز جزو اصلاح‌طلبان می‌بودند، باید در کنار سکوت‌ کنندگان قرار می‌گرفتند چرا که دست و پای آنها در برابر رژیم بسته است. این نام‌ها و این اعلامیه نشان می‌دهد «اصلاح‌طلبی» مانع دفاع از حقوق بشر است زیرا بلافاصله مورد خشم و غضب حکومتی قرار می‌گیرند که می‌خواهند اصلاح‌اش کنند! و از آنجا که اصلاح‌طلبی آنها نه در محدوده یک حکومت مستعد اصلاح، بلکه در چهارچوب تنگ یک حکومت دینی و سرکوبگر مانند جمهوری اسلامی است، این محدودیت هر بار به «اصلاح» خود آنها به سود حکومت و تبدیل بیش از پیش آنان به توجیه‌گران نظام می‌انجامد.

بروز جنبش سبز این فرصت را به بسیاری از مدافعان «اصلاحات» داد تا جای خود را مشخص کنند و از سیاست یک بام و دو هوا از جمله در زمینه حقوق بشر دست بردارند و به صراحت به دفاع از حقوق و ازادی همه و دیگران بپردازند.

امروز هنوز ایرانیانی هستند که در رژیم شاه درجا می‌زنند. ایرانیانی هستند که در رژیم کنونی درجا می زنند. و ایرانیانی هستند که از هر دو رژیم فراتر رفته‌اند و آینده از آن آنهاست. در این میان فقط مدافعان «اصلاح‌طلبی» هستند که در حال شمشیرزنی با شبح رژیم شاه، در دامان هیولای رژیم کنونی از پای در می‌آیند.

14 آوریل 2011

 

| © 2011 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |