the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

تروریست ماندن مجاهدین به سود کیست؟

الاهه بقراط

 

چرا نباید پذیرفت که مجاهدین دیگر نمی‌خواهند تروریست باشند؟ خود ایرانیان که در این زمینه به اندازه کافی تجربه دارند! آیا کسانی که برای باقی ماندن این سازمان در آن لیست کذایی تلاش می‌کنند، میل دارند مجاهدین تروریست بمانند؟! اگر آنها در این لیست بمانند و خود را به «جنبش سبز» بچسبانند که بدتر است زیرا در مقام  یک گروه تروریست این کار را می کنند!  ولی آیا نام یک سازمان در لیست اروپا و آمریکا دلیل واقعی برای تروریست بودن یا نبودن آن است؟! یعنی اگر مجاهدین در لیست بمانند، تروریست‌اند و اگر نباشند، تروریست نیستند؟! 

******

 

بگذارید پاسخ این پرسش را رک و صریح همین اول بگویم: جمهوری اسلامی! آن هم در هر دو صورت: مجاهدین چه واقعا تروریست باشند، و چه نباشند ولی در لیست ترور باقی بمانند، به سود جمهوری اسلامی است!

هیچ گروه سیاسی در ایران وجود ندارد که اشتباه، آن هم گاه از نوع مرگبار و جبران‌ناپذیر نکرده باشد. نشنیدن «صدای اصلاح» شاه هنگامی که وی «صدای انقلاب» مردم را شنیده بود، مهم‌ترین آنهاست. از این نظر همه گروه‌های سیاسی پرسابقه ایران دارای پرونده‌های کم و بیش مشابه هستند. در این میان سه نیرویی که عمدتا در میان نسل جوان سه دهه پیش مطرح بوده و انقلاب اسلامی را بر شانه‌های خود حمل کردند و به پیروزی رساندند، حزب توده ایران، چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران اهمیت دارند. جبهه ملی ایران و نهضت آزادی که دکتر شاپور بختیار را تنها گذاشته و جانب آیت‌الله خمینی را گرفتند، در مقوله دیگری مطرح می‌شوند که مخاطب‌اش، نسل‌ و لایه‌ اجتماعی دیگری بود.

 

درآمیختگی سرخ و سیاه

وابسته بودن حزب توده ایران به بیگانه واقعیتی است که دیگر کسی رویش نمی‌شود آن را انکار کند. تاریخ این فرصت را، خوشبختانه، به این حزب نداد تا مانند «احزاب برادر» در برخی کشورهای جهان و یا مانند افغانستان در همسایگی خودمان به قدرت برسد. ولی اگر چنین می‌شد می توان تصور کرد که این حزب نیز گُلی جز آنچه مشابهانش در کشورهای دیگر بر سر مردمانش زدند، بر سر مردم ایران نمی‌زد. سیاست و تفکر توده‌ای در زمینه امتیاز نفت شمال، دولت ملی دکتر مصدق و قضیه آذربایجان و اساسا وابستگی آن به اتحاد شوروی که حتا تا به امروز نیز در برخی از نیروهای پراکنده و منشعب آن در دلبستگی به «روسیه» و باقیمانده نظامی که دیگر وجود ندارد، به چشم می‌خورد، البته مانند «بهار پراگ» و «انقلاب ثور افغانستان» به همکاری با بیگانگان شوروی برای حمله به ایران همراه نشد، ولی تنها به این دلیل که تاریخ مسیر دیگری در پیش گرفت. نه اینکه نخواستند، بلکه نشد! درست همان دلیلی که امروز برخی برای چشم پوشی مجاهدین از ترور مطرح می‌کنند: نه اینکه نمی‌خواهند، بلکه نمی‌توانند! حال آنکه نه آن «نشدن» و نه این «نتوانستن» نباید در موقعیت واقعی آنها نقشی بازی کند زیرا هیچ انسان و هیچ گروهی در برابر آنچه «نشد» و یا آنچه «نمی‌تواند» مسئول نیست!

چریکهای فدایی خلق ایران مستقل بودند و با وجود علاقه و احساس همبستگی با مشابهان خود در کشورهای دیگر و حتا دلبستگی به چین و اتحاد شوروی، اما به بیگانه وابسته نبودند و از نیروی خارجی دستور نمی‌گرفتند. جوانانی بودند که برای «آرمان» خود از جان خویش  می‌گذشتند و با همین دو ویژگی، استقلال و فداکاری،  به یکی از دو سازمان سیاسی محبوب در آستانه انقلاب  سال  57 تبدیل شدند. لیکن تاریخ ایران و تاریخچه خود این سازمان نشان داد که راه و ابزار آنها مبنی بر ترور (بیرونی و درونی) سراسر اشتباه بود. به ویژه آنکه جنبش چریکی نوع ایرانی، درست مانند تفکر توده‌ای، با مخلفات مذهبی و شیعی نیز درآمیخته بود. سخنرانی خسرو گلسرخی در دادگاه علنی‌اش به عنوان یک سند تاریخی، اوج این درآمیختگی مغشوش و مخدوش را نشان می‌دهد. اصطلاح «ارتجاع  سرخ و سیاه» و «مارکسیست‌های اسلامی» که محمدرضاشاه برای راه و هدف مشترک اسلامیست‌ها و مارکسیست‌ها به کار می‌برد و اصطلاح «کمونیست‌های اثنی عشری» از رضا مقصدی، شاعری که خود با آنها نشست و برخاست داشت و به همان جرم نیز پیش از انقلاب به زندان افتاد بدون آنکه خود «چریک» باشد، همگی بیانگر واقعیتی هستند که سرشت خود را بیش از پیش در جریان انقلاب اسلامی و در پشتیبانی از آن و رهبری مذهبی‌اش نشان داد. پشتیبانی‌ای که در برخی از جریانات توده‌ای و فدایی تا به امروز نیز در دفاع از این نظام مذهبی و بر عهده گرفتن نقش سیاهی لشگر آن نشان داده می‌شود.

سازمان مجاهدین خلق ایران در کنار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، گروه محبوب دیگر در آستانه انقلاب اسلامی در ایران بود. بررسی مسائل درونی حزب توده و این دو سازمان و تاریخچه سیاسی و عملکرد آنها در تاریخ معاصر ایران و تاباندن نور حقیقت بر آن، کاریست که تنها در آینده و در فضای آزاد و توسط افراد و گروه‌های بی‌غرض و مستقل ممکن است که با دسترسی به منابع و داشتن امکانات کافی و بدون محدودیت و سانسور دولتی و غیردولتی  به پژوهش در آنها بپردازند. لیکن آنچه اینک در برابر قضاوت همگان قرار دارد این است که سازمان مجاهدین خلق ایران نیز شیفته انقلاب اسلامی و رهبری آن، هنگامی از نظام نوبنیاد فاصله گرفت، که رهبری جمهوری اسلامی که هدف روشنی به نام «حکومت اسلامی»  پیش رو داشت،  نه تنها مجاهدین را در چرخه قدرت به بازی نگرفت، بلکه آنان را به مثابه حاملان یک اندیشه التقاطی،  زیر بدترین و خطرناک‌ترین عنوان ممکن در تفکر اسلامی مورد حمله و قلع و قمع قرار داد: منافقین!

 

باز هم سرخ و سیاه!

بین اشتباهات مجاهدین به عنوان یک گروه چریکی با گروه‌های دیگر از جمله حزب توده تفاوت زیادی وجود ندارد جز آنکه چاشنی اسلام‌اش بیشتر و تندتر از مارکسیسم‌اش بود و همین نیز به تقدیر آنها در جمهوری اسلامی تبدیل شد وگرنه یکی وابسته به بیگانه بود ولی ترور نمی‌کرد، دیگری مستقل بود ولی ترور و بمب‌گذاری را راه دستیابی به مردم می‌پنداشت و در یک تقاطع تاریخی، همه آنها در ناکجاآباد جمهوری اسلامی که خود به تأسیس و تثبیت آن جانانه کمک کرده بودند، حذف و قلع و قمع شدند.

پس از آنکه خمینی مجاهدین را بر خلاف انتظارشان نه تنها به فرزندی نپذیرفت بلکه آنها را چون «مول» (جفتی که در زهدان به طور غیرطببیعی رشد کرده باشد) از پیکر انقلاب اسلامی و جمهوری‌اش جدا کرد  و از دست «پدر طالقانی» نیز برای نجات این «مول» کاری بر نیامد، راه پرخطای مجاهدین نه در مقاومت، که درست بود، بلکه در ترور، پی گرفته شد.

در میان سه گروه نامبرده، آن گروهی مورد بیشترین حملات جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام مذهبی قرار گرفت که اتفاقا می‌بایست بیشترین پیوندهای عقیدتی را با آن احساس می‌کرد! ولی درست به دلیل همین پیوند عقیدتی و آشنایی عمیق با آن، نظام جدید در مجاهدین، نه برادر دینی، بلکه رقیب سیاسی خود را بازیافت: بنیانگذاران جمهوری اسلامی می‌دانستند هر آنچه خود به آن قادرند، از این برادران دینی نیز بر می‌آید! تجربه تاریخی صدر اسلام و تجربه معاصر حکومت‌های ایدئولوژیک این «آگاهی» را در آنها به غریزه سیاسی تبدیل کرده است. آنها می‌دانستند و می‌دانند با یک محاسبه خطا ممکن است جای جلاد و قربانی عوض شود! و این بار جلاد هیولاتر از آن بود که به قربانی اجازه عرض اندام دهد.

در این میان، هزاران کشته و قربانی مجاهد که در میان آنها از نوجوان تا سالخورده دیده می شود، هیچ حقانیتی به راهی نمی‌بخشد که مسیر آنها را به سوی خطای بزرگتر هموار ساخت تا گُل ترور را به سبزه وابستگی نیز آراسته سازند: روی آوردن به بیگانه! آن هم بیگانه‌ای که همسایه خود را خوار می‌شمرد و همواره سودای حمله به ایران را در سر می‌پروراند تا اینکه سرنگونی محمد رضا شاه و روی کار آمدن جمهوری اسلامی این فرصت بی‌همتا و تاریخی را در اختیارش قرار داد: صدام حسین!

تصور خامی که «فروغ جاویدان» نام گرفت، مجاهدین را نه در برابر نظامی که در آن شرایط هنوز یک نسل از آن نگذشته و بنیه‌ و فرصت تاریخی و منابع سیاسی و اجتماعی‌اش هنوز به پایان نرسیده بود، بلکه در برابر مردم قرار داد و رژیم نیز از آن تا جایی که ‌توانست بهره‌برداری کرد. در تکیه بر بیگانه و استفاده از امکانات تسلیحاتی آن، مجاهدین به مشابهان تفکر توده‌ای در کشورهای وابسته به شوروی نزدیک می‌شوند.

مسائل دیگر، از موضوع کاملا خصوصی و جنسی که رهبران مجاهدین در مضحکه‌ای آن را «انقلاب ایدئولوژیک» خواندند، تا ریاست جمهوری خودخوانده مریم رجوی و فجایع اردوگاه اشرف و مشکلات درون سازمانی که «کیش شخصیت» در آن نقشی بیمارگونه بازی می‌کند، در کنار وداع این سازمان با ترور و تروریسم، مجموعه‌ای متناقض و مغشوش از این گروه سیاسی به نمایش می‌گذارد که بدترین واکنش نسبت به آن، اتفاقا انکار، نادیده گرفتن‌ و راندنش به انزواست.

 

ایران درگیر سرخ و سیاه

من فکر می‌کنم این گفته که حاصل تجربه است، واقعا حقیقت دارد که انزوا زمینه را برای بروز خشونت مستعد می‌سازد. و درست در همین نکته می‌خواهم پرسشی را با همه آنهایی مطرح کنم که از یک سو سالهاست برای به در آوردن نظام تروریست جمهوری اسلامی از «انزوا» تلاش می‌کنند ولی تمام کوشش خود را به کار گرفته‌اند تا نام سازمان مجاهدین خلق  را که سالهاست، به هر دلیلی اعم از نخواستن یا نتوانستن، ترور را کنار گذاشته، در لیست سازمان‌های تروریستی نگاه دارند! چرا ظرفیتی را که برای یک رژیم جنایتکار قائل هستند که صدها ایرانی را در خارج از کشور ترور کرده و هزاران نفر را در داخل کشور به قتل رسانده و تروریسم دولتی را بر جامعه حاکم کرده است، برای سازمانی قائل نیستند که با به درآمدن از انزوا می‌توان تلاش کرد با توهمات آن به مقابله پرداخت و رهبرانش را به پاسخگویی و پذیرفتن مسئولیت وا داشت؟! آیا آن ایرانیانی که می‌کوشند سازمان مجاهدین در لیست گروه‌های تروریست باقی بماند، امکانات بیشتری از اتحادیه اروپا و آمریکا برای اثبات تروریست بودن یا نبودن مجاهدین دارند؟!

اعتراف می‌کنم من هر بار چند کلامی از رهبران سازمان مجاهدین خلق خوانده‌ام، از این همه عوام‌فریبی، شعارپراکنی، حرف‌های بی‌پایه و توخالی، که ناآگاهی سیاسی و اجتماعی در لابلای آن موج می‌زند، آن هم از سوی کسانی که سالهاست در جوامع باز و آزاد بسر می‌برند و برای آموختن و تغییر به اندازه کافی وقت داشته‌اند، از یک سو در شگفت می‌شوم و از سوی دیگر می‌توانم تصور کنم اگر آنها به جای این خواهران و برادران عقیدتی خود بر ایران حاکم می‌شدند، چیزی بیش از آنها برای ارائه به مردم نمی‌داشتند. ولی هنگامی که در رابطه با کشورهای دیگر، دم از گفتگو با گروه‌هایی مانند طالبان و اخوان المسملین و حزب الله و حتا القاعده زده می شود، هنگامی که تبلیغ می‌شود با رژیم ضدانسانی خود ایران باید وارد معامله و گفتگو شد، درک اصرار برخی از ایرانیان برای بقای سازمان مجاهدین در لیست تروریسم بسیار مشکل می‌شود! درست به همان اندازه که اصرار جمهوری اسلامی بر آن کاملا درک‌پذیر است!

چرا نباید پذیرفت که مجاهدین دیگر نمی‌خواهند تروریست باشند؟ مگر این پدیده عجیب و غریب است؟ خود ایرانیان که در این زمینه به اندازه کافی تجربه دارند! حتا وابستگان و مقامات این رژیم که از آن فاصله می‌گیرند، به درستی، با آغوش باز پذیرفته می‌شوند. آیا کسانی که برای باقی ماندن این سازمان در آن لیست کذایی تلاش می‌کنند، میل دارند مجاهدین تروریست بمانند؟! وقتی پای استدلال اینان در حد «قسم حضرت عباس» باشد که مجاهدین چون امکانش را ندارند ترور نمی‌کنند، دُم خروس نیز به آسانی  پیدا می‌شود زیرا بلافاصله می‌توان پرسید چرا پس همین‌ها  برای گفتگو و برقراری روابط حسنه جهان آزاد با آن رژیم که در ایران هم امکانات تروریستی‌اش را دارد و هم جلوی چشم همه نه تنها در ایران بلکه در منطقه ترور می‌کند، این همه از «جان» مایه می‌گذارند؟!

درباره سوءاستفاده رژیم از مجاهدین برای سرکوب «جنبش سبز»، راستش را بخواهید، رابطه مجاهدین با جنبش اعتراضی مردم همان قدر است که رابطه احزاب و گروه‌های سیاسی دیگر با این جنبش! رژیم نیز تا حالا نشان داده برای سرکوب جنبش سبز و زندان و حبس کسانی که از آزادی‌خواهی دفاع می‌کنند به هیچ بهانه‌ای نیاز ندارد. این دلیل که پشتیبانی مجاهدین از جنبش سبز و یا چسباندن خودشان به این جنبش «بهانه» به دست رژیم می‌دهد،اولا بسیار سخیف است و ثانیا، اگر آنها در لیست گروه‌های تروریستی آمریکا بمانند، آیا این «بهانه» منتفی خواهد شد؟! و ثالثا، اتفاقا اگر آنها در این لیست بمانند و باز هم با جنبش سبز همدلی کنند و یا خود را به آن بچسبانند، بدتر است زیرا در این صورت در مقام  یک گروه تروریست این کار را می کنند! و رابعا، آیا واقعا بودن یا نبودن یک سازمان در لیست اروپا و آمریکا دلیل واقعی برای تروریست بودن یا نبودن آن است؟! یعنی اگر مجاهدین در لیست بمانند، تروریست‌اند و اگر نباشند، تروریست نیستند؟! 

اگر صادقانه به این پرسش‌ها پاسخ داده شود، معلوم می‌شود که در این مورد مشخص، این لیست یک ابزار سیاسی است که در دو سوی اصلی آن جمهوری اسلامی و آمریکا (و اتحادیه اروپا) به نقش‌آفرینی مشغولند. جمهوری اسلامی هنوز از این وحشت دارد که مبادا جای جلاد و قربانی عوض شود زیرا بنا به تجربه خود، می‌داند قدرت‌های خارجی چگونه می‌توانند از مخالفان یک رژیم استفاده کنند! از سوی دیگر، قدرتمندان ایدئولوژیک به دلیل شناخت مشترک از یکدیگر، همواره از رقیبان هفمکر خود، بیشتر هراس دارند. در این میان پای ایرانیان هنوز درگیر درآمیختگی سرخ و سیاه است که در این ماجرا نیز نقش بازی می‌کند. شاید  رؤیای سبز جنبش آزادی‌خواهی، و نه آن جنبشی که نه تنها مجاهدین بلکه حتا رژیم هم می‌تواند با یک شال سبز و دو انگشت به علامت پیروزی، مدعی‌اش شود، بتواند ایرانیان را از کابوس دیرپای سرخ و سیاه رها سازد و منافع ملی ایران و همبستگی بین ایرانیان را بازیچه «لیست» آمریکا و  اروپا نسازد.

10 اوت 2011

 

| © 2011 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |