the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

تا دیر نشده باید انتخاب کرد:

مردم یا حکومت؟!

الاهه بقراط

 

آزادی چه کسانی؟ عدالت برای کی؟ حقوق کدام ملت؟ پاسخ حکومت روشن است: آزادی یعنی آزادی مریدانش. عدالت نیز برای همان هاست. ملت  اش نیز همان ها هستند. پاسخ مدافعان دمکراسی و حقوق بشر نیز روشن است: آزادی یعنی آزادی دیگران. عدالت برای هر آن کسی که حقی از او پایمال شده است و ملت یعنی همه ایرانیان حتی آنها که با دمکراسی و حقوق بشر مخالفند. ولی در لابلای انبوه سخنان آزادی خواهانه و عدالت جویانه «سران جنبش سبز» نمی توان فهمید آیا از آزادی و عدالت و حقوق برای خودی های خودشان حرف می زنند و یا برای خود و همه دیگران؟!

*****

 

راه اندازی نیروگاه بوشهر با هلهله جمهوری اسلامی جشن گرفته شد بدون آنکه جامعه و افکار عمومی اطلاعات مشخص و روشن درباره چگونگی فعالیت آن داشته باشد. لیکن صرف همین «راه اندازی» صفحه دیگری را نه در پیشرفت تکنولوژیک و اقتدار، بلکه در کتاب سیاه برنامه اتمی ایران به مثابه یک خطر منطقه ای و جهانی گشود. خطری که یاوه گویی ها و لاف و گزاف های زمامداران جمهوری اسلامی مطلقا با دامنه واقعی آن همخوانی ندارد.

 

شخصیت های مؤثر نه رهبر

بوی جنگ و درگیری به مشام می رسد. دامنه جنگ قدرت درون هیئت حاکمه ایران و وابستگان و دلبستگان جمهوری اسلامی امکان ندارد به بیرون از مرزهای ایران نکشد. ریزشی که در بدنه رژیم به ویژه از 22 خرداد سال 88 به شدت ادامه دارد، هسته اصلی صاحبان قدرت و سران حکومت اسلامی را بیش از پیش به سوی نظامی گری و فراهم آوردن تدارکات و تجهیزات جنگی رانده است. جنگی که بیش  از آنکه بخواهد در یک جبهه معین در گیرد، به استناد تهدیدات مسئولان جمهوری اسلامی، توسط بازوهای تروریستی آن در گوشه و کنار جهان، به ویژه در عراق و افغانستان پیش برده خواهد شد. برای پیش بردن این جنگ تروریستی اما لازم است جامعه ایران بیش از پیش در چنگ حکومت بماند و امکان هرگونه ابراز وجود از آن سلب گردد. خبر قرار گرفتن سازمان های غیردولتی (ان جی او ها) و یا به اصطلاح جمهوری اسلامی، «سازمان های مردم نهاد» یا «سمن» زیر نظارت نیروهای انتظامی، وزارت اطلاعات و وزارت کشور، ادامه سیاست خشن و مرعوب کننده تسخیر و سلطه بر جامعه است که حتی سازمان هایی را که بنا بر سرشت و نام خود خارج از دایره قدرت و دولت شکل می گیرند تا مهارکننده یکه تازی های آن باشند، از هویت و محتوا خالی ساخته و آنها را نیز به بازوهای نفوذی و بی  اختیار حکومت تبدیل  کند. فاتحه احزاب و مطبوعات و کانون های و انجمن های صنفی بیش از اینها خوانده شده بود و آنهایی نیز که در بدترین شرایط ممکن باقی مانده اند، هر روز مورد تهدید و هجوم قرار می گیرند.

ایران به راستی دورانی بس دشوار و خطرناک را از سر می گذراند. اگر حکومت و سیاست هایش تعیین کننده بخشی از پیامد این دوران هستند، مخالفان حکومت و مدعیان سیاست و طرفداران دمکراسی و حقوق بشر بخش دیگر آن را رقم می زنند. سرنوشت ایران در گرو اقدام این دو طرف درگیر است که صف آرایی آنها در برابر یکدیگر بیش از پیش روشن و شفاف می شود.

آنچه حکومت اسلامی برای بقای خود انجام می دهد یا نمی دهد، مربوط به مسئولان و مشاورانش است. اما آنچه به اقدام یا عدم اقدام مخالفان دمکرات و مدافع  حقوق بشر در برابر سیاست های جمهوری اسلامی مربوط می شود، امری است که تا زمانی که این مجموعه به خود نیاید و صفوف خود را نیاراید و مسئولیت تاریخی خویش را بر عهده نگیرد، باید هزارهزار بار تکرارش کرد.

در این میان بخشی از درون جمهوری اسلامی که از 22 خرداد 88 به بعد به اعتراض نسبت به سیاست  های آن برخاسته است،  نقشی مهم بازی می کند. من بارها بر این واقعیت تأکید کرده ام که سرنوشت سیاسی سران «راه سبز امید» و مردمی که برای آزادی و حقوق مسلم خویش به پا خاستند، در مرحله کنونی در هم تنیده شده است. هر دو برای اینکه از هجوم هیولای حکومت تا اندازه ای در امان بمانند، به پشتیبانی متقابل یکدیگر نیاز دارند. این در حالیست که  مردم در ابراز پشتیبانی خود، همت و پایداری و روشنی بیشتری به خرج داده اند تا آقایان موسوی و کروبی که هر بار با تأخیر و سکوت و عقب نشینی به جای دلگرمی بیشتر سبب دلسردی آن مردم گشتند. ممکن است برخی این رفتار را نشانه عقل و خرد سیاسی و تدبیراندیشی بدانند. لیکن گمان نمی کنم در هیچ جای جهان و در هیچ جنبشی، رفتاری که سبب رکود آن شده باشد، به عنوان تدبیر و خرد سیاسی مورد ارزیابی قرار گرفته باشد. این توجیه ها را معمولا کسانی عنوان می کنند که یاد نگرفته اند به جز مُرید بودن و چشم به دست و دهان مرشد داشتن، منتقد باشند و خود به طور مستقل بیندیشند و خوب و بد سخنان و رفتارها را فراتر از علائق خویش بسنجند. «راه سبز امید» و جنبش سبز و آن مردمی که در برابر یک حکومت آدمخوار سینه سپر کردند، از چنان ظرفیت بالایی برخوردار بودند که در صورت وجود یک رهبری خردمند و توانا می توانستند معادله قدرت را در ایران به شدت بر هم بزنند. ولی همان گونه که سران «راه سبز امید» هر بار به درستی تکرار کرده  اند، آنها رهبران مردم نیستند. نه اینکه تعارف کنند، بلکه دست کم تا به امروز نشان داده اند نمی توانند مردم را رهبری کنند. پس چرا چیزی غیر از این به نظر می آید؟ چرا چشم به دهان آنها دوخته  می شود؟! به نظر من، برای اینکه در شرایطی که رهبری در کار نیست،  آنها مؤثرند. و روشن است که بین مؤثر بودن تا رهبری کردن یک جنبش اجتماعی تفاوت از زمین تا آسمان است. گویی ایران در این زمینه نیز می خواهد مانند انقلاب اش، حکومت اسلامی اش و جامعه متناقض اش که تجدد و سنت را  به افراطی ترین اشکال ممکن در خود جای داده است،  منحصر به فرد باشد: شخصیت های مؤثری که خودشان در آستانه رهبری درجا می زنند. نه اینکه نخواهند، بلکه، دست کم فعلا، نمی توانند. اگر هم بر تناقض های خود غلبه کرده و بتوانند، آنگاه رهبران مرحله ای خواهند بود و باید مانند دو امدادی در جایی که دیگر نفس عقیدتی شان بند می آید و پای سیاست شان نای رفتن ندارد، ادامه راه را به دیگری بسپارند. می توان تغییر کرد و از یک ایدئولوژی خشک به فردی آزادی خواه تبدیل شد (دست کم در حرف) ولی در سیاست چنین معجزاتی وجود ندارد که از انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی و اعتقاد به ولی فقیه و التزام به قانون اساسی حکومت مطلقه ولایت فقیه بتوان به رهبری جنبش آزادی خواهانه و دمکراتیک مردمی رسید که تحقق اصول حقوق بشر، خواست اول و آخر آنهاست. هرگاه چنین معجزه ای روی داد، آنگاه باید گفت ایران باز هم راه منحصر به فرد خود را پیموده است!

 

کدام خودی؟ کدام ناخودی؟

وجود خودی و ناخودی در یک جامعه و یا یک ساختار سیاسی اساسا نشانه بیماری و عقب ماندگی است. «خودی» و «ناخودی» نیز از تجربیات و  اصطلاحاتی است که ویژه جمهوری اسلامی است و در تاریخچه آن ثبت خواهد شد و در آینده هر بار که بر زبان آید، نشانگر دورانی خواهد بود که حکومت اسلامی بر کشور حکم می رانده است.

از میان برداشته شدن مرز عملا موجود بین خودی و ناخودی اما امکان ناپذیر است هنگامی که نخست تعریف نکنیم منظور هر کس از خودی و  ناخودی کیست، و هنگامی که سخن از «آزادی، عدالت، حقوق ملت» (سخنان میرحسین موسوی) به تیتر نخست خبررسانی های مخالف حکومت تبدیل می شود، از آزادی چه کسانی، از عدالت برای کی و از حقوق کدام ملت سخن می رود. این پرسش بسیار اساسی است زیرا پاسخ حکومت به آن کاملا روشن و صریح است: آزادی یعنی آزادی نه حتی موافقانش بلکه فقط آزادی مریدانی که چاپلوسی شان دیگر به سطح تهوع آور رسیده است. عدالت نیز برای همان هاست. ملت  اش نیز همان ها هستند. بقیه، «ضدانقلاب» و «فراری» «وابسته» و «خس و خاشاک»اند. پاسخ مدافعان دمکراسی و حقوق بشر نیز کاملا روشن و صریح است: آزادی یعنی آزادی دیگران. عدالت برای هر آن کسی که حقی از او پایمال شده است و ملت یعنی همه ایرانیان حتی آنها که با دمکراسی و حقوق بشر مخالفند و باید حقوق شان در چهارچوب همان دمکراسی و حقوق بشر حفظ شود. ولی در لابلای انبوه سخنان آزادی خواهانه و عدالت جویانه «سران جنبش سبز» به غیر از آن بخشی که در هفته های  اخیر صراحت بیشتری یافته و صرفا به ایستادگی آنها در برابر دولت کنونی مربوط می شود، نمی توان فهمید منظور کدام  خودی و کدام ناخودی است که مرزشان در حال از میان برداشته شدن است.

با این همه به نظر می رسد با حساس تر شدن موقعیت جهانی ایران، این صراحت و در نتیجه صف آرایی ناشی از آن، شدت می یابد. فرصت اما تنگ است. این حکومت با توصیه های «مشفقانه» و «دلسوزانه» میرحسین موسوی بر سر «عقل» نخواهد آمد. حکومت عقل و محاسبه های خود را دارد. اینکه ممکن است حسابش مانند همه دیکتاتوری ها غلط از آب در بیاید، فکر آن را به خود مشغول نمی کند زیرا خود را دمکرات ترین و بهترین حکومت جهان می پندارد، به ویژه آنکه رسالت جهانی نیز برای خود قائل است. این دیگران هستند که باید تصمیم بگیرند و انتخاب  کنند که آیا عقل خود را در اختیار حکومت قرار می دهند و یا آن را در خدمت مردم به کار می گیرند. در آن سوی بحث بی سرانجام خودی و ناخودی و «توصیه های دلسوزانه و مشفقانه» یک واقعیت مسلم وجود دارد: راه این حکومت و این مردم، دیگر هرگز یکی نخواهد شد. حکومت راه خود را خواهد رفت و مردم نیز راه خویش را در پیش خواهند گرفت. شخصیت های مؤثر نیز باید دیر یا زود انتخاب کنند: حکومت یا مردم؟! هر دو را با هم، نمی توان داشت! اهمیت این انتخاب، اگر به سود حکومت صورت گیرد در این است که مردم (و برخی از نیروهای سیاسی که نقش ستاد پشتیبانی را بازی می کنند) تکلیف خود را می فهمند و به فکر چاره ای دیگر خواهند  افتاد. و اگر این انتخاب به سود مردم انجام شود، اهمیت اش  در نقشی است که می تواند در راندن خطر از فراز کشور بازی کند و سبب تغییرات اساسی در داخل و سیاست جهانی نسبت به ایران شود. تا ابد اما نمی توان در سیاست داخلی روی دو صندلی نشست و فکر کرد می توان بر سیاست خارجی تأثیر گذاشت چرا که سیاست جهانی سرانجام یکی از آنها را از زیر این شخصیت های مؤثر خواهد کشید.

26 اوت 2010

 

| © 2010 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |