the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

منشور متناقض و جنبش متنوع

الاهه بقراط

 

منشور موسوی چپ های «اصلاح طلب» را که به ویژه در خارج از کشور بار تُف و لعنت حفظ و نگهداری چهارچوب نظام جمهوری اسلامی را بر دوش می کشند،  به سرعت پشت سر می نهد. برای این عده و امثالهم این منشور بسی زیاد است. اما از نظر کسانی که گمان می کنند میرحسین موسوی و کروبی باید در برابر نظامی بایستند که برای حفظ آن به صحنه آمده اند، این منشور بسیار کم است. منشور موسوی اما با تکیه بر مفاهیم اسلامی، با بسیاری از ادعاهای خود این منشور در زمینه حقوق بشر و عدم تبعیض تناقض دارد. حضور دین در یک منشور و یا حرکت سیاسی، چیزی جز «استفاده ابزاری» از آن نیست.  همین اپوزیسیون اگر در جایگاه حکومت قرار گرفت، با این دین چه می کند؟!

*****

 

استفاده از دین اسلام تا کنون دست کم سه بار به ایران ضربات مرگبار و ویرانگر وارد آورده و رنج و اندوه عظیم و پیامدهای روانی ناشی از سرکوب بی امان را بر ایرانیان تحمیل کرده است. یک بار توسط اعراب و هنگامی که پیروانش قصد گسترش آن را به زور شمشیر داشتند و دو بار دیگر توسط خود ایرانیان که همچون کاسه داغتر از آش و کاتولیک تر از پاپ یک بار در زمان صفویه و آنگاه از دوران مشروطه تا به امروز آن را دستاویز کسب و حفظ قدرت سیاسی و اقتصادی قرار دادند. برای اطلاع از آن دو بار باید به گزارش های آن دوران و تاریخی که از دیدگاه های گوناگون نوشته شده و همچنین به ادبیاتی مراجعه کرد که مستقیم و نامستقیم آن دوران را تصویر کرده اند. برای درک و بررسی ضربه نابودکننده سوم اما نه تنها  منابع بیشتری در اختیار داریم، بلکه خود همچنان و هنوز شاهد زنده آنیم.

 

نه «ایران اسلامی»

جدایی دین و دولت به  مثابه نخستین شرط لازم برای برقراری دمکراسی و احترام به آزادی عقیده همگان، دستاورد جهان مدرن است. این جدایی را آته ئیست ها، بی دینان، خداناباوران، کمونیست ها و یا آنارشیست ها به ارمغان نیاوردند. اصل جدایی دین و دولت که از درون جنایات متکی بر مسیحیت از درون قرون سیاه وسطا شکل گرفت و پدید آمد، توسط فلاسفه ای پرورده و تدوین شده است که خود از مسیحیان مؤمن بودند. این فلاسفه مؤمن به مسیحیت بودند که برای نجات دین و دولت خود به درستی دریافتند باید آن دو را از یکدیگر جدا نگاه داشت تا پیوند قدرت دوگانه دین و دنیا به هیولایی فرا نروید که قرون وسطا را پدید آورد. در میان آن همه نام های آشنا و مشهور دوران روشنگری و خرد تنها «ولتر» بود که رام هیچ دینی نمی شد.

آیا ایران باید آزموده را دوباره می آزمود تا سرانجام به نقطه جدایی دین و دولت برسد؟ آیا مؤمنان مسلمان ایران که خود را به غلط و به تحریف «روشنفکر دینی» می خوانند و هنوز صدها سال فکری از درک تفکر مؤمنان مسیحی چون امانوئل کانت فاصله دارند، باید خود به داغ و درفش دچار می شدند تا دریابند که با انقلاب اسلامی شان چه به روز این مردم آورده اند؟ نقش آنها در روشنگری جایگاه دین و دولت بسیار اندک بوده است و هر بار که آنها را بتکانید، همچنان گرد و غبار دین سیاسی از آنها بر می خیزد و هر بار که فرصتی در فراغت می یابند، باز هم دین را، این بار به بهانه «جامعه مذهبی» علم می کنند.

مؤمنان مسلمان ایرانی گمان می کنند اگر به دنباله هر مفهوم فلسفی مدرن یک «اسلامی» یا یک «دینی» و یا یک «توحیدی» بیفزایند، آنگاه مفهوم جدیدی کشف یا اختراع کرده اند که می تواند به آنها در حل مشکلی که بر اثر وقوع انقلاب اسلامی و شکل گیری یک جمهوری شترگاوپلنگ به آن گرفتار آمده اند، یاری رساند.  حال آنکه آنها با این اختراعاتی که به هیچ زبانی قابل ترجمه و درک نیست،  تنها دستاوردهای تئوریک و عملی جامعه بشری را تحریف می کنند. آنها  با اتصال زائده های دینی به این دستاوردها، مرز و محدودیت می آفرینند و آنها را از معنای واقعی خویش تهی می سازند چرا که آن مفاهیم اتفاقا برای از میان برداشتن مرزها و علیه اعطای امتیاز به یک گروه معین به بهانه تعلق به یک دین یا طبقه و یا نژاد و قوم و جنسیت به وجود آمده اند.

هر سخن و بیانیه و منشور آنجا که بر نظر و منافع گسترده ترین لایه های مردم تکیه می کند و وحدت همگانی می آفریند، کاری جز انجام وظیفه نکرده است و به راستی باید از آن پشتیبانی نمود. لیکن در آن نکاتی که متفرق می کند و برای گروهی امتیازی قائل می شود که درون خود حذف کسانی را می پروراند که این «امتیاز» از آنان دریغ گشته است، باید ساکت نماند و آن را در برابر چشم همه نمایاند. «ایران اسلامی» در ذهن مؤمنانی وجود دارد که خود و دین شان را محور وجود و بقای ایران قرار می دهند. آنچه اما در واقعیت وجود دارد ایرانی است با اسلام و زرتشت و مسیح و یهود و بهایی و دهها فرقه مذهبی دیگر در کنار ایرانیانی که به هیچ دین و مذهبی اعتقاد ندارند. «ایران» شامل همه است. حال آنکه «ایران اسلامی» شمار زیادی از ایرانیان را خارج از دایره خود قرار می دهد. هیچ کشوری اصرار به تبدیل دین اکثریت مردم خود به دنباله نام سرزمین خویش ندارد، جز اصولگرایان و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی در ایران. آلمان مسیحی؟ ژاپن بودایی؟ حتی اندونزی اسلامی؟ همگی به همان اندازه «ایران اسلامی» تنها در ذهن می توانند وجود داشته باشند و اگر قرار باشد به واقعیت تبدیل شوند، قطعا مانند آنچه در ایران روی داد، فاجعه و جنایت خواهند آفرید.

 

نه «خرد جمعی توحیدی»

با توجه به اینکه «سحام نیوز» سایت رسمی حزب اعتماد ملی منسوب به مهدی کروبی یکی دیگر از «سران جنبش سبز» که همه بیانیه های پیشین موسوی را منتشر کرده، هنوز (27 خرداد) بیانیه هجدهم و «منشوری برای جنبش سبز» را که موسوی به عنوان «همراه کوچک جنبش سبز» در 25 خرداد منتشر نمود، منتشر نکرده است، واکنش به این «منشور» از دو زاویه کاملا متفاوت قابل بررسی است:  این منشور برای گردآوردن اکثریت همگان یا کم بوده است یا زیاد!

این منشور، گذشته از حواشی آن که مهم نیز هستند، از برخی جهات بسی فراتر از نظرات مدافعان «اصلاح طلبان» در خارج از کشور و تئوری پردازان به اصطلاح چپ «خط امام» که هنوز قصد رها کردن آن را ندارند، رفته است! منشور موسوی این چپ های «اصلاح طلب» را که به ویژه در خارج از کشور بار تُف و لعنت حفظ و نگهداری چهارچوب نظام جمهوری اسلامی را بر دوش می کشند،  به سرعت پشت سر می نهد. برای این عده و امثالهم این منشور بسی زیاد است.

زاویه دیگر آن است که گمان شود میرحسین موسوی و کروبی باید مانند مخالفان،  در برابر نظامی بایستند که آنچنان که خود بارها گفته اند به دلیل احساس خطر و برای حفظ آن به صحنه آمده اند. اینکه تغییر و تحولات اجتماعی و جنبش سیاسی عملا آنها و رژیم را به کجا کشانده و خواهد کشاند، موضوعی خارج از اراده هر دو است. برای این گروه، منشور موسوی بسیار کم است.

گذشته از توقع کم و زیادی که نسبت به «سران جنبش سبز» وجود دارد، به کار بردن مفاهیمی چون «مطلق نگری شرک آلود»، «استمرار حضور دین رحمانی»، «تقویت ارزش های دینی»، «تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام»، «ایجاد پیوند میان میراث ایرانی-اسلامی»، «عقلانیت توحیدی» و «هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را به عنوان مبنای تلاش برای ایجاد فردای بهتر برای میهن خویش بپذیرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار می آید» با بسیاری از ادعاهای خود این منشور در زمینه حقوق بشر و عدم تبعیض تناقض دارد. این همه به پیروان یک دین امتیاز ویژه می دهد. آنها را برتر از دیگران قرار می دهد که این خود نوعی «استفاده ابزاری» از دین است.

کسی نمی تواند از میرحسین موسوی و یا فردی دیگر بخواهد چنین نیندیشد. ولی ورود این مسائل اعتقادی در یک «منشور» سیاسی، شمول آن را محدود می کند. دست و پای مخاطبان را می بندد. درست همان گونه که یک آته ئیست معتقد به آزادی و عدالت نمی تواند در یک منشور سیاسی تکیه خود را بر انکار خدا بگذارد و از بقیه متوقع باشد دین و آیین خود را وا نهند و از این راه برای هم عقاید خود امتیازی ویژه قائل شود.

عین همین تناقض اعتقاد دینی و برنامه سیاسی، به شدتی به مراتب بیشتر در قانون اساسی جمهوری اسلامی و به تبع آن در خواست «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» دیده می شود. در این نکات است که «جنبش سبز» آنگونه که از سوی «سران جنبش سبز» تعریف می شود، از جنبش اعتراضی و آزادی خواهی مردم فاصله می گیرد و از آن عقب می ماند. این جلوه ای بی همتا از نبرد بین سنت و مدرنیته در ایران است.

من در فوریه گذشته در مقاله «این بار انقلاب پیروز می شود» نوشتم: «جلوه های نبرد تاريخی بين مشروطه و مشروعه، بين سنت و مدرنيته را می توان در تفکر و بيان "سران جنبش سبز" نيز يافت. اساسا آن چه در ايران به "اصلاح طلبی" معروف شد، حامل همين نبرد است و اصلاح طلبان تجسم واقعی نبرد بين سنت و مدرنيته هستند. گمان آن ها بر اين است که اين دو نيمه، مدرنيته با سنت، تجدد با شريعت، يکديگر را در قدرت تکميل می کنند. حال آن که آن ها يکديگر را نفی می کنند و از همين رو همواره در جدال دائم هستند. اين جدال همان گونه که سی سال گذشته نشان داد، به فرسايش منابع سياسی، اقتصادی و اجتماعی کشور می انجامد».

در آن مقاله بر این نکته مهم نیز تأکید کردم که «هرچه جلوتر می رويم، اين تناقض بيشتر آشکار می شود. آنهايی که به «سران جنبش سبز» اميد بسته اند و از اين دلخور می شوند که چرا موسوی و کروبی مانند آنها حرف نمی زنند، بايد بدانند دليل اش خيلی ساده است: برای اينکه موسوی و کروبی مانند آنها فکر نمی کنند پس نمی توانند مانند آنها حرف بزنند! موسوی و کروبی نخست بايد تکليف خود را با اين تناقض روشن کنند تا بتوانند يا مثل حکومت و مدافعان نظام و يا مثل مردم و مخالفان نظام حرف بزنند. چه آن گروهی که فقط بخش متجدد و آزادی خواهانه سخنان آنها را می بيند و آن را بزرگ می کند و بر اين اساس خاک در چشم مخاطبان خود می پاشد، و چه آن گروه که فقط بخش سنتی و واپسگرای آنها را می بيند و آن را بزرگ می کند و بر اين اساس رشته اميد مخاطبان خود را از هر گونه ظرفيت مثبتی در آنها پاره می کند، هر دو تنها نيمی از واقعيت را می بينند و بيان می کنند: آن بخشی که مورد پسند و تمايل آنهاست. اين نصفه و نيمه ديدن سبب می شود که با هر چرخش موسوی و کروبی، از يک سو دشنام و ناسزا و از سوی ديگر قربان و صدقه نثار آنان گردد!  چه بسا موسوی و کروبی و هر شخصيت سياسی ديگری در نظام جمهوری اسلامی با همين تناقض تاريخی در فکر و عمل، عمرش را به نسل بعدی بدهد. چه بسا همراه با جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، به سوی آنها و يا به سوی نيرويی که آنان را سرکوب می کند، بغلتد. اين همه نه به نيکی يا پليدی آنها، بلکه به درجه آگاهی ايشان نسبت به اين تناقض و تلاش آنان برای حل آن به سود يک طرف بستگی دارد. تا ابد نمی توان بر روی دو صندلی نشست! »

موسوی در «منشور» خود نه تنها نسبت به زمان نامزدی خود در یک سال پیش که تردید ندارم مطلقا گمان نمی کرد امروز در چنین موقعیتی قرار داشته باشد، بلکه نسبت به آخرین بیانیه هایش گامی بلند به سوی جنبش آزادی خواهی مردم برداشته است بدون آنکه توانسته باشد بر تناقض فکری و سیاسی خویش غلبه کرده باشد. سرنوشت «سران جنبش سبز» بیش از آن به حل این تناقض بستگی دارد که سرنوشت جنبش آزادی خواهی مردم ایران به آن. اگر «سران جنبش سبز» بتوانند این تناقض را به سود تنوع موجود در جنبش آزادی خواهانه مردم حل کنند، چه بخواهند و  چه نخواهند به «رهبران» یک جنبش تاریخی فرا خواهند رویید و اگر نتوانند، باید از یک سو ایستادگی را وانهاده و در بهترین حالت به حبس خانگی تن دهند و از سوی دیگر شاهد آن شوند که «جنبش سبز» آنها زیر چکمه و چماق سپاه و بسیج برای همیشه مدفون می گردد. جنبش آزادی خواهی مردم نیز چون آتش زیر خاکستر در کمین فرصت مناسب و رهبران شایسته در انتظار می ماند تا به روز و رنگی دیگر سر برآورد. رؤیای اقتدار و سلطه همه رژیم های خودکامه به کابوس آزادی مردم می انجامد.

 

17 ژوئن 2010

 

 

| © 2010 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |