the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

وحدت عمل به جای وحدت کلمه

الاهه بقراط

 

شعار «الله اکبر» کاربرد سیاسی را که سی سال پیش داشته به دلایل گوناگون از دست داده است. اگر آن زمان همه بدون توجه به عقاید شخصی خود حاضر بودند هر چیزی بگویند تا به هدفی که گمان می کردند درست است برسند، امروز اما فردی که هویت یافته است، چنین نمی کند و به جایش کلمه دیگری مثلا «آزادی» می گوید. هنگامی که مردم ایران به حمایت جهان نیاز دارند، شنونده غربی که «الله اکبر» برایش تداعی کننده خشونت، ترور، القاعده و تروریسم اسلامی است با شنیدن این شعار از تهران، گرفتار در تناقضی عجیب می پرسد: واقعا آنها آزادی و دمکراسی وحقوق بشر می خواهند؟ پس چرا الله اکبر می گویند؟!

*****

 

آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار حکومت ولایت فقیه از شعار «وحدت کلمه» استفاده کرد تا همه عقاید و مسیرهای سیاسی را زیر پرچم تحولی که وی پرچم آن را برافراشته بود گرد آورد. وی با «وحدت» حول «کلمه» خودش، در عمل سبب تضعیف و در حاشیه قرار دادن اندیشه های دیگر گشت و راه را بر تثبیت و تحکیم ولایت فقیه گشود. تجربه و گذشت زمان نشان داد «وحدت کلمه» یک مضمون واپسمانده، قبیله ای، تکصدایی و پدرسالارانه است که از درونش نمی توانست جز «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر» سر بر آورد. «وحدت کلمه» به معنای غلبه، تسلط و اقتدار یک کلمه و یک اندیشه، و حذف همه کلمات و اندیشه های دیگر بود.

 

اصلاحات انقلابی

سی سال پس از آن، جامعه ایران پس از تجربه ای خونین، از «وحدت کلمه» عبور کرده و با متنوع ترین کلمات و عقاید و مسیرهای سیاسی به تجربه «وحدت عمل» می پردازد. این پدیده ارزشمندترین گوهر سیاسی و اجتماعی است که اتفاقا جمهوری اسلامی ناخواسته آن را صیقل داده است. نمی توان از همبستگی ملی سخن گفت و نقش جمهوری اسلامی را در شکل گیری آن در شرایط کنونی نادیده گرفت. حکومت اسلامی مانند هر پدیده دیگر، ضد خود را درون خویش پروراند و آن را با یک انتخابات غیرآزاد و محدود به خودیها به دنیا آورد تا لشکر عظیم غیرخودیها را به طور همبسته به میدان سیاست بکشاند.

وحدت عمل که خود را به جای «وحدت کلمه» بر افکار و احزاب مختلف تحمیل می کند، یکی از مهم ترین تفاوت های انقلاب کنونی با انقلاب اسلامی است. بلی، انقلاب! این انقلاب است و طنز تاریخ و «بازی نغز روزگار» را ببینید که زمینه آن را اتفاقا کسانی فراهم آوردند که به دنبال «اصلاح» رژیم بودند و چوب الف بر سر «براندازان» و «سرنگونی طلبان» می کوبیدند! انقلابی که شکست و پیروزی آن به تداوم و پایداری مبارزه مردم و واکنش کسانی بستگی دارد که با شعار «تغییر» آرای مردم را به خود جلب کردند. اگر «تغییر» اتفاقا با پیروزی آن نامزدها در انتخابات قطعا به بن بست می رسید، لیکن اینک با شکست آنان است که راه خود را می گشاید. راه «اصلاحات» بیراهه بود. اما گویی باید از آن عبور می شد تا بتوان به راه دیگری رسید. چه فرقی می کند این راه نامش «تغییر» باشد یا «انقلاب»؟! راهی که حتی اگر با سرکوب خشن به بن بست برسد و یا به کژراهه هدایت شود، به هر حال در پیش گرفته شده است و کسی را یارای انکار آن نیست. شکست و یا به کژراه کشانده شدن یک انقلاب، سرشت آن را نفی نمی کند.

 

شعارهای موازی

در تحولی که اینک ایران از سر می گذراند، می توان نشانه های برخی رفتارهای موازی را در رابطه با انقلاب اسلامی مشاهده کرد. برخی مثبت هستند. با برخی اما باید با احتیاط روبرو شد تا یک بار دیگر در چاهی مشابه سی سال پیش نیفتاد. مثلا نگاهی به شعارها بیندازیم.

خشونت تنها در چماق و تفنگ نیست که بازتاب می یابد. گاه خشونت زبان راه را بر چماق و تفنگ می گشاید. یکی از زننده ترین و خشن ترین شعارهایی که در تاریخ معاصر ایران ثبت شده است و مشابه آن را در کمتر انقلاب و جنبش اجتماعی می توان دید، شعار سهمگین و معروف «خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم!» است. این شعار البته بازتاب منطقی اعتقاد راسخ آیت الله خمینی بود که با این سخن تیتر بزرگ روزنامه ها شد: «اسلام با خون رشد کرد!»

رد پای خشونت برخی از شعارهای انقلاب اسلامی را می توان در شعارهایی یافت که گاه در این روزها سر داده می شوند. شعارهایی که پیش از آنکه روشنگر و مطالبه گر باشند، بیشتر مبلغ خشونت و بیانگر رابطه شبان و رمه هستند مثلا: «وای اگر موسوی حکم جهادم دهد!» و یا «می کُشم، می کُشم، آنکه برادرم کشت». این شعارها گویای حس انتقام و کینه ای است که مُهر آن را خمینی بر تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی کوبید.

برخی شعارها با طنز همراهند. امکان ندارد کسی حتی در حال فریاد زدنش به خنده نیفتد: «برادر رفتگر، محمودو وردار ببر!»، «نفت و طلا رو برده، سیب زمینی آورده!»، «تقلبم حدی داره، یه میلیون، دو میلیون، نه اینکه هجده میلیون!»، «احمدی دروغگو، شصت و سه درصدت کو؟!»،  «هاله نورو دیده، رأی مارو ندیده!» و یا این شعار که با اشاره به همسر رفسنجانی که در رابطه با تهدیدات احمدی نژاد علیه خانواده رفسنجانی گفت: «مردم بریزن بیرون!» می خوانند: «ننه جون مهدی فهمید، این کوتوله نفهمید!» و یا با اشاره به اینکه احمدی نژاد اعتراضات مردم را به هیجان زدگی طرفداران فوتبال تشبیه کرد که یک مدتی عصبانی می شوند و بعد می روند پی کارشان، می گویند: «احمدی گوساله، بازم بگو فوتباله!» که کاملا موازی با شعار «ازهاری گوساله، بازم بگو نواره!» در سی سال پیش است که مردم در پاسخ  ارتشبد ازهاری نخست وزیر رژیم پیشین می خواندند که گفته بود این سر و صداها از مردم نیست و نوار است!

برخی شعارها نازل هستند، به ویژه هنگامی که مبلغ رابطه شبان و رمه و فرهنگ پدرسالار می شوند: «نخست وزیر امام، یک کلام، یک کلام!»، «ایرانی باغیرت، حمایت، حمایت!»، «یا حسین، میرحسین، یا حسین، میرحسین!»، «هر کی که ناموس داره، موسوی رو دوست داره!»، «سید ما یک رنگه، احمدی رنگ به رنگه!».

برخی شعارها کاملا جدی و سیاسی اند: «دولت کودتاچی، استعفا، استعفا!»، «این است شعار مردم، رفراندوم، رفراندوم!»، «دولت تقلب می کند، رهبر حمایت می کند!»، «صدا و سیمای ما، ننگ ما، ننگ ما!»، «مدعی عدالت، خجالت، خجالت!»، «توپ، تانک، بسیجی دیگر اثر ندارد!».

غم انگیز این است که یک شعار بدون هرگونه تغییری، همان گونه تکرار می شود که سی سال پیش می شد: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد!» این، یکی از جدی ترین و مهمترین شعارهای این روزهاست. شعاری که مفاهیم آزادی اندیشه و بیان، آزادی احزاب و مطبوعات و آزادی تشکل های صنفی اجتماعی را یکجا در خود گرد آورده است و یادآور کسانی است که درست در همین ساعات زیر شدیدترین فشارهای روحی و جسمی قرار دارند.

برخی شعارها فاخرند: «خس و خاشاک تویی، دشمن این خاک تویی!»، «می جنگم، می میرم، رأیمو پس می گیرم!»، «نترسیم، نلرزیم، ما همه با هم هستیم!». و آخرین شعار اینکه با اشاره به اتهام تخریب و شیشه شکستن توسط تظاهرکنندگان می خوانند: «ما بُت شکنیم، شیشه شکن نیستیم!» به راستی اگر قرار بر بُت شکن بودن است، در این صورت در برخی شعارها که به شکل گرفتن بُت های دیگر می انجامند، هر اندازه هم که بُت های کوچکی باشند، باید بازنگری کرد.

لازم است به شعار «الله اکبر» نیز اشاره ای بشود. این شعار همان گونه که احساس و دیده می شود، کاربردی را که سی سال پیش داشته به دلایل گوناگون از دست داده است. سی سال حکومت اسلامی جذابیتی برای این شعار باقی نگذاشته است. گذر از «وحدت کلمه» و رشد فردیت در اتحاد عملی که پیش روی ماست، نمی تواند همگان را زیر چنین شعاری که با هویت فرد رابطه مستقیم پیدا می کند، گرد آورد. اگر سی سال پیش همه بدون توجه به عقاید شخصی خود حاضر بودند هر چیزی بگویند تا به هدفی که گمان می کردند درست است برسند، امروز ممکن است سیاست بازان همچنان بر اساس «هدف وسیله را توجیه می کند» دست به هر سخن و کرداری که با اصالت فردی آنها تناقض دارد، بزنند، اما فردی که هویت یافته است چنین نمی کند. از همین رو بسیاری به جای «الله اکبر» کلمه دیگری می گویند. مثلا آزادی! دوران وحدت کلمه سالهاست بسر آمده است به ویژه در مورد شعارهایی مانند «الله اکبر» که ظاهرا از عقیده سرچشمه می گیرند لیکن کاربرد ابزاری دارند. آن هم در شرایطی که «الله اکبر» پس از طالبان و یازده سپتامبر، در افکار عمومی غرب تداعی کننده خشونت، ترور، القاعده و تروریسم اسلامی است. در شرایطی که مردم ایران به حمایت افکار عمومی جهان نیاز دارند، شنونده غربی با شنیدن این شعار از بام و خیابان تهران، در تناقضی عجیب با هدف اعتراض کنندگان می پرسد: واقعا آنها آزادی و دمکراسی وحقوق بشر می خواهند؟ پس چرا الله اکبر می گویند؟!

 

اختلافات روشن

در کنار رفتارهای موازی شاهد اختلافات روشن نیز هستیم. اگر در آغاز انقلاب اسلامی عده اندکی راه می افتادند و فریاد می زدند: «مردم به ما ملحق شوید!» وحدت عمل اما در این دوران یک رابطه برعکس را به نمایش می گذارد. این مردم هستند که راه افتاده اند و به «روشنفکرانی» که غافلگیر شده اند می گویند به ما ملحق شوید! به فاصله زمانی موضع گیری برخی احزاب و گروه های سیاسی، هنرمندان، نویسندگان و افراد سرشناس توجه کنید.

و یا اگر در انقلاب اسلامی این عمدتا مساجد بودند که خبررسانی کرده و حرکت مردم را هدایت می کردند، امروز اما مساجد سوت و کورند و با وجود همه محدودیت ها، اینترنت و موبایل و اس ام اس  است که غوغا می کند. شمار روحانیان و آخوندها را در میان تظاهرکنندگان امروز با آن دوران مقایسه کنید. حضور آنان را با تظاهراتی که به طرفداری از خامنه ای و احمدی نژاد راه می اندازند،  مقایسه کنید. این انقلاب، ادامه خلف انقلاب مشروطه است. ادامه نبرد سنت و مدرنیته، پیشرفت و واپسگرایی، آزادی و سرکوب است. ادامه خواست حکومت عرفی در برابر حکومت دینی و حاکمیت زمینی مردم در برابر حاکمیت آسمانی روحانیان است.

در عین حال، انقلاب اسلامی، حاصل درگیری داخلی هیئت حاکمه بر سر قدرت و حفظ منابع سیاسی و اقتصادی در دست یک گروه نبود. یک انقلاب در معنای کلاسیک بود. از همین رو آن را آخرین انقلاب قرن بیستم می خوانند. آنچه پس از آن در کشورهای بلوک شرق روی داد، پیش از آنکه انقلاب مردم باشد، فروپاشی هیئت حاکمه بود. و این همان چیزی است که هم اینک بر حکومت اسلامی می رود. این خودی های حاکم هستند که درست مانند اتحاد شوروی به جان هم افتاده اند. بر زمینه چنین تصویریست که دیدار احمدی نژاد از روسیه و چهره ظاهرا خندان او در کنار مدودیف روسی معنای دیگری می یابد. به راستی که نقش «برادر بزرگ» برازنده روسیه است. هنگامی که تهدیدهای نظامی بر فراز ایران در گردش بودند، برخی مدعی می شدند که روسیه در برابر حمله آمریکا از ایران و مردمش دفاع خواهد کرد. امروز واقعا بدون اینکه جنگی در کار باشد، شاهد دفاع روسیه از مردم ایران هستیم!!

 

مسیر آینده

احمدی نژاد از همان آغاز چهره عریان و بدون بزک جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت. انقلاب مردم یا فروپاشی رژیم می توانست مخملی باشد. آنکه اما خشونت می کند، نه مردم بلکه حکومت است. مردم ابزار خشونت را ندارند. ولی در طول یک هفته به گزارش خبرگزاری ها تنها برای اینکه خواستار رأی خود بودند، یک دوجین کشته داده اند. حال برای پس گرفتن این رأی پیشنهادهای مختلفی می شود. برخی می گویند کمیته حقیقت یاب تشکیل شود. ولی آیا می شود با همکاری دروغگویان کمیته حقیقت یاب تشکیل داد؟! مگر جنایاتی که برایشان چنین کمیته هایی تشکیل شد، حقیقت یابی شدند که حالا حقیقتی را بیابند که سرنوشت رهبر و نظامش به آن بستگی دارد؟! برخی می گویند آرای مردم دوباره شمرده شود. اولا مگر عملا ممکن است؟ ثانیا آرا دوباره خوانده شود که چه بشود؟ مگر می شود کسانی که آرا را شمردند، چندین میلیون اشتباه کرده باشند طوری که «رییس جمهوری» تغییر کند؟! یا اینکه قرار است چندتا به آرای دیگران اضافه شود و احمدی نژاد بماند و مردم هم به خانه هایشان بروند؟! برخی می گویند انتخابات باطل اعلام شود و دوباره انتخابات برگذار شود. ولی مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد که با همین شرایط انتخابات تکرار شود و دوباره احمدی نژاد از صندوق ها در نیاید؟! از همه اینها گذشته، رهبری جمهوری اسلامی می داند، هرگاه یک گام به عقب بردارد، باید همینطور عقب عقب برود تا جا را برای مردم خالی کند. شواهد نشان نمی دهند که رهبری جمهوری اسلامی و پشتیبانانش قصد دیگری جز مقاومت در برابر مردم داشته باشند. توصیه می شود به دقت سخنان سیدعلی خامنه ای را در دیدار روز سه شنبه 26 خرداد با نمایندگان چهار نامزد ریاست جمهوری که بطور مشروح در کیهان تهران منتشر شد، بخوانید.

زمامداران جمهوری اسلامی، از رفسنجانی تا خامنه ای بارها تکرار کرده اند که آنها اشتباهات رژیم گذشته را تکرار نخواهند کرد. اگر امروز، در تظاهرات روز پنجشنبه، نیروهای انتظامی و شبه نظامی رژیم به صدهاهزار مردم در خیابان های تهران حمله نکردند، احتمالا به این دلیل است که در روز سه شنبه در همان دیدار توافق هایی صورت گرفته است. تمام تلاش موسوی و کروبی برای آرام کردن مردم است. آنها نمی توانستند در برابر این موج عظیم اعتراضات بایستند و تن به آن ندهند. ما نمی دانیم. ممکن است موج آنها را با خود بکشاند. لیکن اشتباه است اگر گمان کنیم آنها برای همان تغییری در میدان می مانند که این مردم حاضرند برایش جان بدهند.

 

تفاوت کیفی

دیگر هیچ چیز در ایران مانند پیش از انتخابات 22 خرداد 1388 نخواهد بود. هر چه رژیم بیشتر مقاومت کند و هر چه بیشتر خشونت به خرج بدهد، سطح مطالبات مردم به دلیل هزینه ای که متحمل می شوند، بالاتر خواهد رفت. بهای گران می پردازند و در مقابل به چیزی کمتر از انتخابات آزاد راضی نخواهند شد. انتخابات آزاد هم یک معنی بیشتر ندارد: آزادی کامل احزاب سیاسی و مطبوعات و رسانه ها که در جمهوری اسلامی تنها زیر نظارت بین المللی می تواند انجام گیرد. اینجاست که یک تفاوت دیگر در مقایسه امروز با انقلاب اسلامی دیده می شود: اگر آن زمان برخی بر این گمان باطل می بودند که «دیو چو بیرون رود، فرشته در آید»، در شرایط کنونی اما فرشته چو در آید، دیو بیرون رود! این یک تفاوت کیفی و تاریخی است که در روشن بودن مطالبات کنونی جامعه خود را نشان می دهد. جامعه ایران نمی خواهد جمهوری اسلامی برود بدون آنکه بداند چه جایگزین آن خواهد شد. بلکه جایگزین را به میان می کشد تا رژیم را از میدان به در کند.

امروز در شرایطی که «دو بال نظام» در هم شکسته است، طرفداران تغییر به بیشترین دوستان و کمترین دشمنان نیاز دارند. در اوج تنوع در کلمه به وحدت عمل نیاز دارند. وحدت عمل با «وحدت کلمه» هنر نیست! سیاست هنگامی هنر است که با وجود تفاوت و تنوع کلمه بتوان به وحدت عمل رسید. مشارکت کنندگان در انتخابات می خواستند با آرای خود از ظرفیتی که برای نظام قائل بودند، استفاده کرده و در چهارچوب آن به حداقل ترین مطالبات از جمله «رفتن احمدی نژاد» دست یابند. آنها نه قانون شکنی کردند، نه چهارچوب نظام را در خطر قرار دادند و نه خط قرمزی را زیر پا نهادند. اتفاقا این خود نظام بود که این بار پا را از چهارچوب خود فراتر نهاد و خط قرمزهایی را که در رابطه با مردم می بایست رعایت کند زیر پا گذاشت. مسئولیت تشخیص این خط قرمزها بر دوش نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم است. تجربه اما نشان می دهد سازمان های امنیتی حکومت های خودکامه مهم ترین و اصلی ترین وظیفه خود را انجام نمی دهند و آن تشخیص زمان و روند فروپاشی و سقوط حکومتی است که موظف به حفظ آن هستند!

28 خرداد 1388

 

| © 2009 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |