|
|||
مقاله |
|||
«گورباچف» ایران کیست؟ الاهه بقراط
•
بحران «دوران طلایی فوردیسم» تنها با گسترش بازار مصرف و کشاندن سرمایههای
مدفون «بلوک شرق» به این بازار و جهانی شدن بازار کار میشد از سر گذرانده شود.
کسی در حل توطئه نبوده و نیست، بلکه این، روند و منطق سود و سرمایه درون مرز
کشورها و هم چنین در عرصه جهانی است. امروز بلوکه شدن بازار وسیع خاورمیانه و
دورماندن منابع مادی و انسانی آن از بازار جهانی به دلیل عدم ثبات و امنیت،
سرمایهداری جهانی را بیش از هر زمان دیگر به فکر چاره میاندازد تا بخشی از
راه حل غلبه بر بحرانهای خود را در آن منطقه بجوید. این راه حل نمیتواند جدا
از فروپاشی جمهوری اسلامی باشد.
*****
در روند «جهانی
شدن» که سالهاست
پس
از پایان «دوران طلایی فوردیسم» از اوایل دهه هشتاد آغاز شده است، اگر چه
اقتصاد نقش اصلی و محرک را بازی میکند، لیکن مناسبات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی
همگام با آن در سراسر جهان زیر و رو میشوند. در این میان، اقتصاد در یک چرخش
تاریخی و در پاسخگویی به بحران بازار و اشتغال تلاش میکند تا رابطه عرضه و
تقاضا، و تولید و مصرف را اساسا
به گونهای سازماندهی کند که تولید نه بر اساس تقاضا، بلکه مصرف بر اساس عرضه
صورت گیرد و این در حالیست که مردم به اصطلاح «جهان سوم» و هم چنین کشورهای در
حال رشد باید پیامدهای ناگوار و دردناک اقتصادی، از جمله تورم و بحران اشتغال
را مانند اهالی کشورهای صنعتی و پیشرفته تحمل کنند، بدون آنکه از مواهب سیاسی و
اجتماعی که اینان از آنها برخوردارند، بهرهای برده باشند و یا مانند مردم این
جوامع امید و چشماندازی برای حل مسائل اقتصادی خود داشته باشند.
یک نامه
در چنین
معرکهای نگاهی به آنچه در سطح زمامداران ایران گذشته و میگذرد، بیشتر سبب درک
عمق فلاکتی میشود که این کشور در سه دهه اخیر با آن درگیر است.
پس از فروپاشی
اتحاد شوروی، ذوبشدگان ولایت فقیه تلاش میکردند تا آن را از آثار نامهای
معرفی کنند که آیتالله خمینی روز 11 دیماه 1367 در کشاکش «پروسترویکا» یا
دوران علنیت به گورباچف نوشت. امروز زمامداران جمهوری اسلامی شب و روز خبر از
«اضمحلال غرب» و «نابودی آمریکا» میدهند بدون آنکه غرب از نظر اقتصادی در
موقعیتی همانند اتحاد شوروی قرار داشته باشد و یا از نظر فرهنگی دولتهای
«خدانشناس» آن مردم را از دین خود محروم کرده باشند.
در لابلای سطور
آن نامه که با نثر و زبان روزمره خمینی بسیار تفاوت دارد، باید به دنبال رد پای
کسانی بود که همزمان با سر دادن شعار «نه شرقی، نه غربی» از نظر بنیانهای
ایدئولوژیک که غربستیزی یکی از ارکان آن به شمار میرود، به شدت «شرقی» یعنی
در پیوند فکری و سیاسی با بلوک شرق قرار داشتند و از سوی دیگر پس از چند سال با
دست برداشتن از «اقتصاد برنامه» و نقش مسلط دولت در اقتصاد که از همان بلوک شرق
تقلید شده بود، دست و دلبازانه دروازههای اقتصاد را به روی انگلیترین نوع
سرمایهداری چنان گشودند که نمیتوانست از گزند بحرانهای نابودکنندهای چون
تورم و کمبود اشتغال در امان بماند.
وضعیتی که امروز
ایران در آن دست و پا میزند در واقع نتیجه بیراهه «هم شرقی، هم غربی» و یک
ساختار شترگاوپلنگ در سیاست و اقتصاد است که به نام «حکومت اسلامی» بنیه جامعه
را فرسوده و آن را دچار انسداد کرده است.
معلوم نیست
خمینی از تحولات اتحاد شوروی چه در سر پرورانده بود که به گورباچف نوشت: «شما
اگر بخواهید در این مقطع تنها گرههای کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با
پناه بردن به کنون سرمایهداری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعه خویش را دوا
نکردهاید، که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند چرا که امروز
اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بنبست رسیده است، دنیای غرب هم
در همین مسائل، البته به شکل دیگر، و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است».
به نظر نمیرسد
کسی که معتقد بود «اقتصاد مال خر است» چیز زیادی از «گرههای کور اقتصادی
سوسیالیسم و کمونیسم» بداند و یا با مشکلات اقتصادی «دنیای غرب» آشنا باشد. از
همین رو بی اعتنا به اینکه اتفاقا چگونه میتوان این «مسائل» را حل کرد، بر
همان چیزی تأکید میورزد که امروز احمدینژاد مانند طوطی تکرار میکند: «جناب
آقای گورباچف، باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئله مالکیت و
اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب
را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهد کشید». خمینی آنگاه پس از آنکه
تأکید میکند «از این پس کمونیسم را باید در موزههای تاریخ سیاسی جهان جستجو
کرد» به تفاوت بین نگرشهای مادی و معنوی و «حس و عقل» و «ماده و جسم» پرداخته
و با استناد به قرآن، پس از یک شرح طولانی و مفصل از گورباچف میخواهد «درباره
اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص» کند و «تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در
این گونه مسائل قویا دست دارند راهی قم» گرداند. خمینی در این نامه به تبلیغ
«ارزشهای والا و جهانشمول اسلام» پرداخته و آن را «وسیله راحتی و نجات همه
ملتها» معرفی میکند که میتواند «گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید».
این نامه که
تنها ده سال پس از انقلاب اسلامی و برپایی جمهوریاش، و تقریبا شش ماه پس از
اعلام آتشبس و صلح که خمینی آن را «جام زهر» نامید، و پس از کشتار مخالفان
سیاسی و عقیدتی در سراسر ایران، نوشته شد، چنین به پایان میرسد: «در خاتمه
صریحا اعلام میکنم که جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین
پایگاه جهان اسلام به راحتی میتواند خلاء اعتقادی نظام شما را پر نماید».
یک آرزو
واقعا منظور
خمینی چه بود؟ جهان غرب چه واکنشی به این نامه نشان داد؟ آن روزها مردم ایران
که عدهای داغدار قربانیان و زندگی از دست رفته خود در جنگ و عدهای سیاهپوش
عزیزان خویش در زندانها بودند، لبهایشان به خنده باز نمیشد ولی به جکهایی
که در مورد این نامهنگاری ساخته شده بود، پوزخند میزدند و نمیدانستند با
وجود پایان جنگ و اعدام عزیزانشان، همچنان در حال قربانی شدن در راه تحقق یک
آرزوی ناکام هستند.
اما گورباچف چه
گفت؟ او در پاسخ خود که ادوارد شواردنادزه وزیر خارجه وقت شوروی تقریبا یک ماه
بعد در حسینیه جماران به اطلاع خمینی رساند، پس از تعارفات معمول و سخنان رایج
از جمله «در راه نیل به یک دنیای عاری از سلاح هستهای» جملهای تاریخی
مینویسد که معنای آن در آن دوران نمیتوانست بر کسی روشن باشد. گورباچف از یک
سو آب پاکی را روی دست خمینی میریزد و از سوی دیگر بدون آنکه بداند که کمتر از
یک سال بعد همزمان با حضور او در برلین نخستین آجرهای دیوار برلین فرو خواهند
ریخت تا تومار اتحاد شوروی را برای همیشه در هم بپیچند، مینویسد: «انقلاب شما
انتخاب ملت شما بوده است و ما از این همیشه پشتیبانی کرده و می کنیم. ملت ما
نیز انتخاب خود را به عمل آورده و این در سال 1917 بود!» او این «انتخاب» را
«راست» میشمارد و «گلاسنوست» و
«پروسترویکا» (شفافیت و علنیت) را که وی به نماد آن تبدیل شده بود، ادامه
انقلاب اکتبر میداند که سبب «بازسازی» اتحاد شوروی خواهد شد.
شاید میشد از
«1917» به عنوان انتخاب ملت شوروی، آن هم آن ملتی که تقریبا سه نسل قبل از زمان
نوشتن نامه گورباچف را تشکیل میداد، نام برد (اگرچه اسناد و مدارکی که در
سالهای اخیر به ویژه در آلمان منتشر میشوند، نشان میدهند چگونه ویلهلم دوم،
امپراتور آلمان، با کمکهای میلیونی و تدارکاتی خود زیر بال لنین و انقلابش را
گرفت تا به پیروزی رسید) ولی روند تاریخ نشان داد از یک سو هیچ «انتخابی» یک
بار برای همیشه نیست، حتی اگر هفتاد سال طول بکشد، و از سوی دیگر، انتخاب هر
نسل را باید به خود آن نسل سپرد. امروز که تقریبا بیست سال از فروپاشی اتحاد
شوروی میگذرد، بهتر میتوان به بیاعتباری و پوچی عباراتی چون «انتخاب ملت» در
سخنان سیاستمدارانی پی برد که به دلیل شرایطی که سالها بر جامعه تحمیل شده است،
اتفاقا از «انتخاب ملت» خود بیخبرند!
اگرچه غربستیزی
جمهوری اسلامی ظاهرا بیشتر جنبه فرهنگی، اعتقادی و ایدئولوژیک دارد، لیکن
نمیتوان بر پیکر اقتصاد غرب، جامه اسلام ایدئولوژیک پوشاند و از آن انتظار
داشت که بتواند ظرفیتهای خود را که تا کنون آن را از بحرانهای متعدد رهانیده
است، به کار گیرد. کما اینکه این جامه دست و پای اقتصاد شکوفای ایران را نیز
بلافاصله با پیروزی انقلاب اسلامی بست. حال آنکه از زمانی که در قرن نوزدهم
وعده «عنقریب» نابودی جهان سرمایهداری داده شد، هر بار جهان سرمایهداری
توانست با غلبه بر بحرانهای خود نه تنها راههای جدیدی برای سود بیشتر و
انباشت سرمایه بیابد، بلکه همزمان بر دامنه توزیع عادلانه و گسترش عدالت
اجتماعی در چارچوب ملی کشورها بیفزاید چرا که دریافته بود بدون ارضای عاملان
اصلی تولید و مصرف، یعنی جامعه، امکان غلبه بر این بحرانها وجود ندارد. این
سخن نه در ستایش یا توجیه سرمایهداری، بلکه در تأکید بر واقعیتی است که موافقت
یا مخالفت ما نقشی در وجود و چگونگی عملکرد آن بازی نمیکند. ندیدن واقعیت و
سیر و سفر در تخیلات «مدینه فاضله» عاقبتی بهتر از اتحاد شوروی از هم فرو
پاشیده، یا کوبا و کره شمالی گرسنه و یا چین با لجام گسیختهترین نوع
سرمایهداری، نخواهد داشت.
امروز، تحریکات
خامنهای و احمدینژاد که با شادی بلاهتآمیز و سادهانگاری فطری خبر از نابودی
غرب میدهند، نشان دهنده این نکته است که مشاوران آنها درست مانند کسانی که
نامه خمینی به گورباچف را بر اساس خبرهای جسته و گریختهای که از بحرانهای
درونی جامعه شوروی به گوششان رسیده بود، تنظیم کردند، نمیتوانند دریابند نه
تنها چیزی از این بحرانها به سود آنها نخواهد بود، بلکه سرنوشت آنها درست
مانند اتحاد شوروی مستقیما به راهحلهایی وابسته است که برای غلبه بر این
بحرانها در پیش گرفته میشوند. آنها نمیبینند فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک
شرق، بخشی از راه حل جهان سرمایهداری برای حل بحرانی بود که «دوران طلایی
فوردیسم» با آن روبرو شده بود و تنها با گسترش بازار مصرف و کشاندن سرمایههای
مدفون «بلوک شرق» به این بازار و جهانی شدن بازار کار میشد آن بحران را پشت سر
نهاد. کسی در حل توطئه نیست، بلکه این، روند و منطق سود و سرمایه درون مرز
کشورها و هم چنین در عرصه جهانی است.
امروز بلوکه شدن
بازار وسیع خاورمیانه و دورماندن منابع مادی و انسانی آن از بازار جهانی به
دلیل عدم ثبات و امنیت، سرمایهداری جهانی را بیش از هر زمان دیگر به فکر چاره
میاندازد تا بخشی از راه حل غلبه بر بحرانهای خود را در آن منطقه بجوید. به
این ترتیب شاید حرف آن مسافر ایرانی در مورد فروپاشیها و مسببان آن بیجا نباشد
که معتقد بود نه خاتمی بلکه احمدینژاد «گورباچف» ایران است!
4
ژوئن 2008
|
|||
| © 2011 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany | |